Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (39 milliseconds)
English	Persian
bug	کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging	کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs	کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
Other Matches
tantalises	ازار دادن
tantalised	ازار دادن
dun	ازار دادن
tantalize	ازار دادن
troubles	ازار دادن
troubling	ازار دادن
tantalizes	ازار دادن
tantalized	ازار دادن
trouble	ازار دادن
excruciate	ازار دادن
sturt	ازار دادن رقابت
incommode	ناراحت گذاردن دردسر دادن
sadism	نوعی انحراف جنسی که شخص در اثر ان از ازار دادن لذت میبرد
incommode	ناراحت کردن
distemper	ناراحت کردن
discommode	ناراحت کردن
perturb	ناراحت کردن
discomfort	ناراحت کردن
discomfiture	ناراحت کردن
discomforts	ناراحت کردن
harass	ناراحت کردن دشمن
harasses	ناراحت کردن دشمن
obsesses	ازار کردن
obsessed	ازار کردن
obsess	ازار کردن
obsessing	ازار کردن
persecute	ازار کردن
nuisance	ازار کردن
persecuting	ازار کردن
persecutes	ازار کردن
persecuted	ازار کردن
nuisances	ازار کردن
inflames	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
disquiet	ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
hectors	تهدید یا ازار کردن
hectoring	تهدید یا ازار کردن
hectored	تهدید یا ازار کردن
hector	تهدید یا ازار کردن
turn (someone) off <idiom>	ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
incommode	ازار رساندن گیج کردن
discomfited	دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits	دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting	دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit	دچار مانع کردن ناراحت کردن
hagride	ناراحت کردن عاجز کردن
knock up	ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up	ابستن کردن ناراحت کردن
unsettles	ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-ups	ابستن کردن ناراحت کردن
unsettle	ناراحت کردن مغشوش کردن
badgers	اذیت کردن ازار کردن
badgered	اذیت کردن ازار کردن
badger	اذیت کردن ازار کردن
badgering	اذیت کردن ازار کردن
comfortless	ناراحت
fidgety	ناراحت
peaceless	ناراحت
fretful	ناراحت
worried	ناراحت
incommodious	ناراحت
uncomfortably	ناراحت
uptight	ناراحت
uncomfortable	ناراحت
disturbed	ناراحت
uneasy	ناراحت
down in the dumps <idiom>	ناراحت
tensing	ناراحت
tensest	ناراحت
uneasily	ناراحت
tense	ناراحت
tenses	ناراحت
tensed	ناراحت
ill at ease	ناراحت
tenser	ناراحت
inconvenient	ناراحت
grouch	ادم ناراحت
grouched	ادم ناراحت
hung over	ناراحت ازاعتیاد
i passed an uneasy night	ناراحت بودم
incommoded by want of room	ناراحت از حیث
fidgets	ناراحت بودن
fidgeting	ناراحت بودن
grouching	ادم ناراحت
painful	ناراحت کننده
fidget	ناراحت بودن
incommodiously	بطور ناراحت
distraught	شوریده ناراحت
grouches	ادم ناراحت
fidgeted	ناراحت بودن
under a cloud <idiom>	ناراحت وغمگین
to feel strange	ناراحت بودن
upset	نژند ناراحت
upsets	نژند ناراحت
shook up <idiom>	نگران ،ناراحت
off-putting	ناراحت کننده
upsetting	نژند ناراحت
inoffensive	بی ازار
excruciation	ازار
troubling	ازار
tort	ازار
epsilon bootis	ازار
troubles	ازار
torts	ازار
hurt	ازار
hurts	ازار
trade	ازار
molestation	ازار
trouble	ازار
trained	ازار
hurting	ازار
unoffending	بی ازار
traded	ازار
vexatious	دل ازار
annoyance	ازار
harming	ازار
vexation	ازار
vexations	ازار
harassment	ازار
nuisance	ازار
harms	ازار
izar	ازار
harmed	ازار
harm	ازار
sackless	بی ازار
heart rending	دل ازار
train	ازار
innoxious	بی ازار
hurtful	پر ازار
nuisances	ازار
trains	ازار
disservice	ازار
persecution	ازار
disciplining	نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines	نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline	نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
antsy <adj.>	بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
put (someone) out <idiom>	ناراحت ،دردسر،اذیت
What have I done to offend you?	من چطور تو را ناراحت کردم؟
upsetting conversation	گفتگو ناراحت کننده
pesky	ازار رسان
harrowing	جان ازار
persecutors	ازار دهنده
pestiferous	ازار دهنده
molest	ازار رساندن
persecutor	ازار دهنده
tormenting	ازار زحمت
inquiline	انگل کم ازار
hindrances	اذیت ازار
hindrance	اذیت ازار
disserve	ازار رسانیدن
annoyer	ازار دهنده
hurter	ازار دهنده
hurt	ازار رساندن
molests	ازار رساندن
hurting	ازار رساندن
molesting	ازار رساندن
torments	ازار زحمت
worrisome	ازار دهنده
get hurt	ازار دیدن
tormented	ازار زحمت
torment	ازار زحمت
crackpot	دیوانه بی ازار
grig	ازار رساندن
hurts	ازار رساندن
crackpots	دیوانه بی ازار
molested	ازار رساندن
I dont mind the cold .	از سرما ناراحت نمی شوم
It is preying on my mind.	خیالم را ناراحت کرده است
He gets really upset.	او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
He feels bad about it . He is concerned about it.	از این موضوع ناراحت است
worrywart	ادم غصه خور و ناراحت
He is on edge. He is restive.	آرام ندارد (ناراحت است )
nightmare	خواب ناراحت کننده و غم افزا
to be on thorns	ناراحت یادل واپس بودن
nightmares	خواب ناراحت کننده و غم افزا
pogroms	ازار وکشتار همگانی
pogrom	ازار وکشتار همگانی
we intend no harm	قصد ازار نداریم
greensnake	مار سبز بی ازار
expilation	سرقت مقرون به ازار
I was devastated. <idiom>	من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
to depict somebody or something [as something]	کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
gadfly	ادم مردم ازار مزاحم
unmolested	ازار رساندن معترض شدن
robberies	سرقت مقرون به ازار یاتهدید
robbery	دزدی مقرون به ازار یا تهدید
robbery	سرقت مقرون به ازار یاتهدید
i am tortured with headache	سر درد مرا ازار میدهد
robberies	دزدی مقرون به ازار یا تهدید
unhandy	ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
conducts	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.	ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
to picture	شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
reduces	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com