English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
disadvantaged children کودکان محروم
Other Matches
exceptional children کودکان استثنایی
child's play بازی کودکان
pedobaptism تعمید کودکان
pediatrics پزشکی کودکان
pediatrics امراض کودکان
infantile paralysis فلج کودکان
institutionalized children کودکان پناهگاهی
play fellow همبازی کودکان
wading pool استخر کودکان
matron سرپرست کودکان
disturbed children کودکان پریشان
biddy basketball بسکتبال کودکان
touch wood یکجوربازی کودکان
pediatric مربوط به امراض کودکان
puerile breathing تنفس خرخری کودکان
playrooms اتاق بازی کودکان
playground ball توپ پلاستیکی کودکان
undies زیر پوش کودکان
pedology مبحث بهداشت کودکان
pemphigus تاول کوفتی کودکان
school age children کودکان واجب التعلیم
piadology شناسایی حالات کودکان
pediatrician ویژه گر بیماریهای کودکان
playroom اتاق بازی کودکان
children's apperception test ازمون اندریافت کودکان
child labor laws قوانین کار کودکان
nursery rhyme اشعار مخصوص کودکان
nursery rhymes اشعار مخصوص کودکان
pud دست در زبان کودکان
puds دست در زبان کودکان
paedophilia میل جنسی به کودکان
infant mortality مرگ و میر کودکان
baby farm محل نگهداری کودکان
doggie سگ بزبان کودکان سگ کوچک
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
poliomyelitic مبتلا به بیماری فلج کودکان
poliomyelitic وابسته به بیماری فلج کودکان
PO پبشاب دان بزبان کودکان
little pitchers have long ears کودکان غالبا گوششان تیزاست
unicef (= united nations international یع کودکان کشورهای توسعه نیافته است
floor hockey هاکی روی یخ کودکان بدون اسکیت
nursery governess بانویی که کودکان را هم پرستاروهم اموزگاراست پرستار اموزگار
hornbook کاغذی که در ان الفباء برای کودکان دبستان می نوشتند
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
stockinet پارچه کشباف مخصوص لباس کودکان وزخم بندی
leading string ریسمانی که پیشتر کودکان رابوسیله ان راه رفتن می اموختند
Guilt for poorly behaved children usually lies with the parents. بد رفتاری کودکان معمولا اشتباه از پدر و مادر است.
pediatrics or pae شاخهای از علم طب که ازبهداشت و ناخوشیهای کودکان گفتگو میکند
stockinette پارچه کشباف مخصوص لباس کودکان وزخم بندی
scaramouch دلقک بزدل وکتک خور منایش کودکان ایتالیا
scaramouche دلقک بزدل وکتک خور منایش کودکان ایتالیا
wppsi مقیاس هوشی وکسلر برای کودکان پیش اموزشگاهی ودبستانی
roller coaster راه اهن مرتفع و پیچ و خم دار تفریحگاههای کودکان وغیره
minor league دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
Santa Claus شخص موهومی که کودکان گمان میبرند درشب عیدمیلادمسیح میاید
roller-coaster راه اهن مرتفع و پیچ و خم دار تفریحگاههای کودکان وغیره
roller-coasters راه اهن مرتفع و پیچ و خم دار تفریحگاههای کودکان وغیره
sand man لولویی که خاک درچشم کودکان پاشیده انهارا خواب الود میکند
oedipal وابسته به احساسات و علائق کودکان 3 تا 6 ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود
go cart چارچوب غلتک داری که کودکان دست بدان گرفته راه رفتن میاموزند
walking chair چارچوب غلتک دار که کودکان دست خود را بدان گرفته راه رفتن می اموزند
sans محروم از
bereaved محروم
blighted محروم
cold turkey محروم
disadvantaged محروم
deprived محروم
abdicate محروم کردن
cut off محروم کردن
deprivable محروم کردنی
exclusion محروم سازی
devest محروم کردن
strip محروم کردن از
choiceless محروم از حق انتخاب
bereave محروم کردن
excludes محروم کردن
disinherited محروم ازارث
exclude محروم کردن
have not nations ملل محروم
abdicating محروم کردن
underclass طبقهی محروم
deprive محروم کردن
dis- محروم کردن
deprives محروم کردن
excludable محروم کردنی
lower class طبقه محروم
to cut off محروم کردن
to be defected محروم شدن
abdicates محروم کردن
abdicated محروم کردن
depriving محروم کردن
underclass طبقه محروم
subclass طبقه محروم
unsight از دیدن محروم کردن
unhouseled محروم از عشاء ربانی
unvoice محروم از صدا کردن
disseisin محروم شدگی ازتصرف
estopel امرخاصی محروم شود
dispossessor ازتصرف محروم کننده
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
disinherit از ارث محروم کردن
disinheriting از ارث محروم کردن
disinherits از ارث محروم کردن
inalienable محروم نشدنی لایتجزا
dispossesses از تصرف محروم کردن
dispossess محروم کردن دورکردن
dispossess از تصرف محروم کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
dispossessed محروم کردن دورکردن
dispossessing از تصرف محروم کردن
dispossessing محروم کردن دورکردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
infamous محروم از حقوق مدنی ترذیلی
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
unsex از خواص جنسی محروم کردن
To be deprived of something . از چیزی محروم شدن ( ماندن )
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
dehumanizing از خصائص انسانی محروم شدن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
dehumanized از خصائص انسانی محروم شدن
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
dehumanize از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanising از خصائص انسانی محروم شدن
privations محروم سازی تعلیق مقام
dehumanises از خصائص انسانی محروم شدن
disbar از شغل وکالت محروم کردن
dehumanised از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes از خصائص انسانی محروم شدن
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
privation محروم سازی تعلیق مقام
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
underprivileged محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
attaint مقصر دانستن محروم کردن
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
She has had many privations in her youth . درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
lumpen محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
These trees deprive the house of light . این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
night gown جامه خواب زنان و کودکان پیراهن خواب
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
disqualification اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
exclusion اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
disqualifications اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
dispossesses ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossess ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
geld بی تخمدان کردن محروم کردن
forecloses محروم کردن سلب کردن
cut off قطع کردن محروم کردن
evacuates ترک کردن محروم کردن
foreclosing محروم کردن سلب کردن
interdict قدغن کردن محروم کردن
frustrations خنثی سازی محروم سازی
frustration خنثی سازی محروم سازی
ouster بی بهره سازی محروم سازی
foreclose محروم کردن سلب کردن
foreclosed محروم کردن سلب کردن
divesting محروم کردن عاری کردن
divested محروم کردن عاری کردن
divest محروم کردن عاری کردن
curtails محروم کردن قطع کردن
curtailing محروم کردن قطع کردن
deprive محروم کردن معزول کردن
curtailed محروم کردن قطع کردن
curtail محروم کردن قطع کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com