English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English Persian
to run one's head aginst a w کوشش بیفایده کردن
Other Matches
ineffetual بیفایده
of no a بیفایده
go around in circles <idiom> بیفایده
insalutary بیفایده
ineffectual بیفایده
vain بیفایده
inutile بیفایده
ineffective بیفایده
white elephant <idiom> ثروت یا مالکیت بیفایده
inefficiently با نداشتن قابلیت بیفایده
bend کوشش کردن
attempts کوشش کردن
strives کوشش کردن
to make an effort کوشش کردن
to bend effort کوشش کردن
striven کوشش کردن
strived کوشش کردن
strive کوشش کردن
attempt کوشش کردن
attempted کوشش کردن
attempting کوشش کردن
labour کوشش کردن
try کوشش کردن
to exert oneself کوشش کردن
labor کوشش کردن
assay کوشش کردن
striving کوشش کردن
labored کوشش کردن
assays کوشش کردن
labors کوشش کردن
tries کوشش کردن
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
wear out <idiom> پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to f. a dead horse کوشش بی فایده کردن
pegs کوشش کردن درجه
strain کوشش زیاد کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
strains کوشش زیاد کردن
peg کوشش کردن درجه
to stain every nervers منتهای کوشش خود را کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to guess at a riddle کوشش درحل معمایی کردن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to slog one's guts out <idiom> با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to strain کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
struggled تقلا کردن کوشش کردن
struggles تقلا کردن کوشش کردن
struggle تقلا کردن کوشش کردن
make a push کوشش کردن عجله کردن
struggling تقلا کردن کوشش کردن
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
scramble کوشش
scrambled کوشش
attempt کوشش
scrambles کوشش
worked کوشش
scrambling کوشش
assay کوشش
fists کوشش
effort کوشش
attempting کوشش
conatus کوشش
stru gglingly با کوشش
strugglingly با کوشش
work کوشش
fist کوشش
efforts کوشش
trials کوشش
assays کوشش
trial کوشش
endeavor کوشش
endevour کوشش
attempts کوشش
attempted کوشش
effortless بی کوشش
stretches کوشش
stretched کوشش
stretch کوشش
muss کوشش
effortlessly بی کوشش
agonism کوشش
labored زحمت کوشش
labor زحمت کوشش
inapplocation دریغ از کوشش
slogged کوشش سخت
tug کشش کوشش
trial and error کوشش و خطا
slogs کوشش سخت
lostlabour کوشش بیهوده
labors زحمت کوشش
tugs کشش کوشش
catch trial کوشش مچ گیری
slogging کوشش سخت
diligency کوشش پیوسته
spasmodic efforts کوشش متناوب
strenuosity کوشش بلیغ
try ازمون کوشش
labour زحمت کوشش
flash in the pan کوشش بیهوده
bustles تقلا کوشش
tries ازمون کوشش
tugging کشش کوشش
all out بامنتهای کوشش
steadily باسعی و کوشش
tugged کشش کوشش
an abortive attempt کوشش بیهوده
dead lift کوشش بیهوده
dead pull کوشش بیهوده
diligence کوشش پیوسته
industriousness سعی و کوشش
bustle تقلا کوشش
ineffectual struggle کوشش بیهوده
bustled تقلا کوشش
slog کوشش سخت
strain کوشش درد سخت
tugger کسیکه کوشش وتقلامیکند
agonistic پهلوانی کوشش امیز
strains کوشش درد سخت
henpeck کوشش درمداخلات جزئی
the utmost limits دورترین منتهای کوشش
unsought کوشش نشده ناخواسته
fizzle کوشش مذبوحانه شکست
utmost منتهای کوشش حداکثر
vicarious trial and error کوشش و خطای نمادی
to pull at a pipe با کوشش اب از لولهای کشیدن
try and came کوشش کنید که بیائید
painstacking زحمت سعی و کوشش
hands down بدون کوشش بسهولت
when it came to a push چون هنگام کوشش
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
conation کوشش بدون هدف معین
crawling کوشش بازیگر در بردن توپ
to strain every nerve منتهای کوشش را بعمل اوردن
let us make a p for home کوشش کنیم زودبخانه برسیم
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
to exhaust one's efforts منتهای کوشش را بعمل اوردن
trial and error learning یادگیری از راه کوشش و خطا
he did his utmost نهایت کوشش را بعمل اوردن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to relax one's grasp در کوشش خود سست شدن شل دادن
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
i did my very best منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
fence off کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
spurts کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurting کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurted کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurt کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
one's light s نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
puncher مشتزنی که بیشتر کوشش درزدن ضربه دارد تا سرعت ومهارت
unearned icremrnt افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned increment افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
means ends analysis نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
futilitarian کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
i attmpted to sing کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com