English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 248 (36 milliseconds)
English Persian
to strain کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
Search result with all words
strain کوشش زیاد کردن
strains کوشش زیاد کردن
struggle تقلا کردن کوشش کردن
struggled تقلا کردن کوشش کردن
struggles تقلا کردن کوشش کردن
struggling تقلا کردن کوشش کردن
assay کوشش کردن
assays کوشش کردن
labored کوشش کردن
labors کوشش کردن
labour کوشش کردن
attempt کوشش کردن
attempted کوشش کردن
attempting کوشش کردن
attempts کوشش کردن
strive کوشش کردن
strived کوشش کردن
striven کوشش کردن
strives کوشش کردن
striving کوشش کردن
tries کوشش کردن
try کوشش کردن
peg کوشش کردن درجه
pegs کوشش کردن درجه
bend کوشش کردن
labor کوشش کردن
make a push کوشش کردن عجله کردن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
to bend effort کوشش کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to exert oneself کوشش کردن
to f. a dead horse کوشش بی فایده کردن
to guess at a riddle کوشش درحل معمایی کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
to make an effort کوشش کردن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to run one's head aginst a w کوشش بیفایده کردن
to stain every nervers منتهای کوشش خود را کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to slog one's guts out <idiom> با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
Other Matches
stretched کوشش
endeavor کوشش
attempt کوشش
endevour کوشش
stretches کوشش
effortlessly بی کوشش
efforts کوشش
attempted کوشش
agonism کوشش
assay کوشش
effortless بی کوشش
fist کوشش
fists کوشش
muss کوشش
work کوشش
conatus کوشش
scrambles کوشش
attempting کوشش
strugglingly با کوشش
scrambling کوشش
stru gglingly با کوشش
trial کوشش
worked کوشش
scramble کوشش
stretch کوشش
scrambled کوشش
effort کوشش
trials کوشش
assays کوشش
attempts کوشش
bustle تقلا کوشش
bustles تقلا کوشش
ineffectual struggle کوشش بیهوده
labor زحمت کوشش
bustled تقلا کوشش
tugging کشش کوشش
lostlabour کوشش بیهوده
an abortive attempt کوشش بیهوده
dead lift کوشش بیهوده
dead pull کوشش بیهوده
inapplocation دریغ از کوشش
tugs کشش کوشش
slog کوشش سخت
trial and error کوشش و خطا
slogged کوشش سخت
slogging کوشش سخت
tugged کشش کوشش
tug کشش کوشش
slogs کوشش سخت
spasmodic efforts کوشش متناوب
try ازمون کوشش
catch trial کوشش مچ گیری
strenuosity کوشش بلیغ
tries ازمون کوشش
industriousness سعی و کوشش
diligence کوشش پیوسته
steadily باسعی و کوشش
labour زحمت کوشش
labors زحمت کوشش
flash in the pan کوشش بیهوده
diligency کوشش پیوسته
all out بامنتهای کوشش
labored زحمت کوشش
painstacking زحمت سعی و کوشش
unsought کوشش نشده ناخواسته
the utmost limits دورترین منتهای کوشش
agonistic پهلوانی کوشش امیز
to pull at a pipe با کوشش اب از لولهای کشیدن
strain کوشش درد سخت
utmost منتهای کوشش حداکثر
try and came کوشش کنید که بیائید
fizzle کوشش مذبوحانه شکست
henpeck کوشش درمداخلات جزئی
tugger کسیکه کوشش وتقلامیکند
vicarious trial and error کوشش و خطای نمادی
hands down بدون کوشش بسهولت
strains کوشش درد سخت
when it came to a push چون هنگام کوشش
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
let us make a p for home کوشش کنیم زودبخانه برسیم
crawling کوشش بازیگر در بردن توپ
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
he did his utmost نهایت کوشش را بعمل اوردن
to strain every nerve منتهای کوشش را بعمل اوردن
conation کوشش بدون هدف معین
to exhaust one's efforts منتهای کوشش را بعمل اوردن
trial and error learning یادگیری از راه کوشش و خطا
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
i did my very best منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
to relax one's grasp در کوشش خود سست شدن شل دادن
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
spurt کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
fence off کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
spurts کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurting کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurted کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
one's light s نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
puncher مشتزنی که بیشتر کوشش درزدن ضربه دارد تا سرعت ومهارت
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
unearned icremrnt افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned increment افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
means ends analysis نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
futilitarian کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
i attmpted to sing کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com