English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English Persian
unwind کوک چیزی راباز کردن
unwinding کوک چیزی راباز کردن
unwinds کوک چیزی راباز کردن
Other Matches
unlatch چفت راباز کردن
Turn (let) the dog loose. سگ راباز کنید
decolletage سر و سینه راباز
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
deduct کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
to reason out something چیزی را حل کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
to work out something چیزی را حل کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
make something do با چیزی تا کردن
to cut something چیزی را کم کردن
make do with something با چیزی تا کردن
fill پر کردن چیزی
fills پر کردن چیزی
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to obtain something فراهم کردن چیزی
to book something چیزی را رزرو کردن
replacing چیزی را تعویض کردن
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
to obtain something کسب کردن چیزی
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
to touch something لمس کردن چیزی
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
to take apart something چیزی را از هم جدا کردن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
to agree on something سازش کردن با چیزی
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
steals بلند کردن چیزی
to agree on something موافقت کردن با چیزی
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to make something چیزی را درست کردن
to atone for something جبران کردن چیزی
to make amends for something جبران کردن چیزی
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
to make something clear چیزی را روشن کردن
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
simplifying ساده تر کردن چیزی
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
simplify ساده تر کردن چیزی
simplifies ساده تر کردن چیزی
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
to reason out something چیزی رامعین کردن
replace چیزی را تعویض کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
replaces چیزی را تعویض کردن
to confine something to something چیزی را محصور کردن
to restrict something چیزی را محصور کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
to limit something چیزی را محصور کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
to chop something off قطع کردن چیزی
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
to lop something off قطع کردن چیزی
steal بلند کردن چیزی
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to bring something فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
mean مشخص کردن چیزی
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
palletize چیزی را حمل کردن
demystify سر چیزی را برطرف کردن
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
presume چیزی را فرض کردن
premise چیزی را فرض کردن
meaner مشخص کردن چیزی
preparations آماده کردن چیزی
to mess something up زیرورو کردن چیزی
assume چیزی را فرض کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to fuck something up زیرورو کردن چیزی
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to cock something up زیرورو کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
to give credence to something به چیزی باور کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
preparation آماده کردن چیزی
unmasks چیزی رااشکار کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
unmask چیزی رااشکار کردن
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com