Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 41 (3 milliseconds)
English	Persian
famished	گرسنه
hungrier	گرسنه
hungriest	گرسنه
hungry	گرسنه
chickling	گرسنه
peckish	گرسنه
esurient	گرسنه
hungered [arch]	گرسنه
keen set	گرسنه
vetch	گرسنه
Other Matches
i f. hungry	گرسنه ام
peckish [British English] [colloquial] <adj.>	اندکی گرسنه
I'm hungry.	من گرسنه هستم.
to be hungry	گرسنه بودن
Are you hungry?	تو گرسنه هستی؟
to suffer from hunger	گرسنه ماندن
to go hungry	گرسنه ماندن
ravenous	بسیار گرسنه
underfed	مردم گرسنه
i feel	گرسنه ام هست
i feel	گرسنه هستم
go hungry	گرسنه ماندن
to get [be] hungry	گرسنه شدن [بودن]
hungering	قحطی گرسنه کردن
hungered	قحطی گرسنه کردن
hungers	قحطی گرسنه کردن
hunger	قحطی گرسنه کردن
sharp set	گرسنه بسیار مشتاق
we feel	گرسنه مان هست
voracious	پرولع خیلی گرسنه
I went hungry last night .	دیشب گرسنه ماندم
hunger	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungered	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungering	گرسنگی دادن گرسنه شدن
The full man does not understand a hungry one . <proverb>	سیر از گرسنه خبر ندارد .
hungers	گرسنگی دادن گرسنه شدن
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.	سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
Better to go to bed supperless than to rise in debt. <proverb>	گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن.
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.	من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb>	آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
I'm beginning to get scared [hungry] .	آهسته آهسته به ترس می افتم [گرسنه می شوم] .

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com