English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
to run in گرفتار کردن انتخاب کردن
Other Matches
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
tree روش سریع انتخاب که اطلاع اولین مرتب کردن در مرحله دوم استفاده میشود تا سرعت انتخاب بالا رود
binds گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind گرفتار واسیر کردن مقید کردن
tangle گرفتار کردن
enwrap گرفتار کردن
tangles گرفتار کردن
mousetraps گرفتار کردن
mousetrap گرفتار کردن
snard گرفتار کردن
to lay hold on گرفتار کردن
enswathe گرفتار کردن
thirl گرفتار کردن
involving گرفتار کردن
involves گرفتار کردن
involve گرفتار کردن
entangle گرفتار کردن
incumber گرفتار کردن
overtakes گرفتار کردن
overtaken گرفتار کردن
overtake گرفتار کردن
implicate گرفتار کردن مشمول کردن
implicates گرفتار کردن مشمول کردن
implicated گرفتار کردن مشمول کردن
implicating گرفتار کردن مشمول کردن
inviscate در چسب گرفتار کردن
to let in for گرفتار یا دچار کردن
entoil گرفتار مخمصه کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
immesh در دام نهادن گرفتار کردن
to implicate somebody in something کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
to involve somebody in something [negative] کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
lure بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lured بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
radio button شانه دایرهای کنر یک انتخاب که در هنگام انتخاب یک مزکز سیاه دارد.دگمههای رادیویی یک روش انتخاب از بین چند موضوع است و در هر زمان فقط یک دکمه رادیویی انتخاب میشود.
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
select جدا کردن انتخاب کردن
selects جدا کردن انتخاب کردن
selected جدا کردن انتخاب کردن
sifted انتخاب کردن
screens انتخاب کردن
mischoose بد انتخاب کردن
pitch upon انتخاب کردن
chooses انتخاب کردن
electing انتخاب کردن
choose انتخاب کردن
to have one's pick انتخاب کردن
select انتخاب کردن
pick out <idiom> انتخاب کردن
opt انتخاب کردن
selected انتخاب کردن
elect انتخاب کردن
single انتخاب کردن
choosing انتخاب کردن
dialed انتخاب کردن
sift انتخاب کردن
screened انتخاب کردن
screening, screenings انتخاب کردن
opts انتخاب کردن
sifts انتخاب کردن
to make a choice of انتخاب کردن
dial انتخاب کردن
selects انتخاب کردن
elects انتخاب کردن
dials انتخاب کردن
screen انتخاب کردن
dialled انتخاب کردن
opted انتخاب کردن
opting انتخاب کردن
reelect تجدید انتخاب کردن
destine قبلا انتخاب کردن
pick out انتخاب کردن دریافتن
preselect انتخاب کردن مقدماتی
preselect قبلا انتخاب کردن
to get caught up in something در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
elects انتخاب کردن برگزیده منتخب
to ballot for بارای پنهان انتخاب کردن
electing انتخاب کردن برگزیده منتخب
chap انتخاب کردن شکاف دادن
wale تیر افقی انتخاب کردن
to pitch upon something چیزی را برگزیدن یا انتخاب کردن
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
elect انتخاب کردن برگزیده منتخب
coopt انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
dispatches انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatched انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatched انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatch انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatches انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatching انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
audio ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
hallucinated گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinating گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
benighted گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
target selector دوربین انتخاب هدف دوربینی که مخصوص انتخاب هدفها به وسیله توپ است
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
scans شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scan شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
sophistication نوع انتخاب سریع که اطلاعات مرحله اول مرتب سازی در مرحله دوم به کار می رود تا سرعت انتخاب را افزایش دهد
ineligibility عدم قابلیت برای انتخاب شدن محرومیت از انتخاب شدن غیرقابل قبول
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
check جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود
checks جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود
checked جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود
menu item یک انتخاب در فهرست انتخاب
woebegone گرفتار غم
captive گرفتار
entangled گرفتار
ill at ease گرفتار
fogbound گرفتار مه
captives گرفتار
preoccupied گرفتار
in for گرفتار
afoul گرفتار
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
windbound گرفتار باد
overladen سخت گرفتار
hard pressed سخت گرفتار
embarrassed with debts گرفتار قرض
snarly گرفتار دام
pensive پکر گرفتار غم
involved مبهم گرفتار
to be in love گرفتار بودن
enamored گرفتار عشق
stormbound گرفتار توفان
run into گرفتار شدن
hard-pressed سخت گرفتار
snowed under گرفتار درگیرکار پرمشغله
to flounder گیر و گرفتار شدن
conscience-stricken گرفتار عذاب وجدان
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
i am in a sorry hopeless etc بدجوری گرفتار شده ام
i am awkwardly situated بد جوری گرفتار شده ام
go through changes <idiom> گرفتار تغییرات شدن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
I have all kinds of problems. هزار جور گرفتار ؟ دارم
up the pole گرفتار در تنگنا واقع شده
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
To be trapped. دربند افتادن ( گرفتار شدن )
he was in a sorry pickel بد جوری گرفتار شده بود
gill net گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
Blessings are not valued till they are gone. <proverb> قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com