English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
demolition firing party گروه مسئول تخریب
Other Matches
clean up party گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
demolition guard نگهبان منطقه تخریب مسئول حفافت منطقه تخریب
demolition firing party گروه مسئول انفجارخرج
captain of the top مسئول گروه کار
detail officer افسر مسئول گروه بیگاری
guinea pig کشتی مسئول بررسی مصون بودن منطقه حرکت ناو گروه
guinea pigs کشتی مسئول بررسی مصون بودن منطقه حرکت ناو گروه
destruction site منطقه تخریب مهمات محل تخریب
underwater demolition تخریب ضدزیردریایی تخریب موانع زیرابی
drill sergeant گروهبان مسئول صف جمع درجه دار مسئول تمرین حرکات نظامی
custodial guard گروه محافظین ندامتگاه نگهبان ندامتگاه مسئول ندامتگاه
packs گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
pack گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
demolition target منطقه تخریب منطقه در نظر گرفته شده برای تخریب
action agent مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
atomic demolition munition خرج تخریب مهمات اتمی مهمات مخصوص تخریب جنگ افزار اتمی
combat cargo officer افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
beach group گروه خدمات بارانداز ساحلی گروه پیشرو یا یورتچی دریایی
commodity groups گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
beach party گروه ساحلی گروه شناسایی اسکله یا ساحل
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
framing یک فرایند ارتباطات که تعیین میکند کدام گروه از بیتهاتشکیل یک کاراکتر را میدهدو کدام گروه کاراکترها یک پیام را نمایش میدهد
task force گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
countervailing power قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
task forces گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
ruptures تخریب
demolitions تخریب
destroyed تخریب شد
fail soft تخریب
degradation تخریب
rupture تخریب
ruination تخریب
vandalism تخریب
destruction تخریب
demolition تخریب
rupturing تخریب
kaldor criterion ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
rupturing تخریب کردن
rheodestruction تخریب جریان
underwater demolition تخریب زیرابی
oxidative degradation تخریب اکسایشی
rupture تخریب کردن
destructivity قدرت تخریب
destructor تخریب کننده
hard core مصالح تخریب
ruptures تخریب کردن
fail soft تخریب تدریجی
rubble hard core مصالح تخریب
destruction site منطقه تخریب
subversion انهدام تخریب
criminal damage تخریب جزائی
cratering charge خرج تخریب
bomb disposal تخریب بمب
demolishing تخریب کردن
demolishes تخریب کردن
fail-safe تخریب امن
demolished تخریب کردن
fail safe تخریب امن
demolish تخریب کردن
demolitions تخریب کردن
demolition belt نوار تخریب
destruction radius حداکثرشعاع تخریب
demolition kit جعبه تخریب
destruction fire تیر تخریب
destruct system سیستم تخریب
demolition target هدف تخریب
demolition تخریب کردن
destruct تخریب کردن
destruction radius شعاع تخریب مین
dismantling shot تیر تخریب کننده
demoralization تخریب روحیه کردن
concussion detonation خرج اماده به تخریب
concussion detonation خرج تخریب ضربتی
demolition kit جعبه وسایل تخریب
demolition belt کمربند تخریب منطقهای
destruction area منطقه تخریب مهمات
vasto حکم یا دستور تخریب
amphibious task group گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
landing group گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
xylotomous دارای قابلیت تخریب چوب
destroyed ازبین رفت تخریب شده
petard خرج تخریب دیواره و پایه پل
stable گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
stables گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
hordes گروه بیشمار گروه
horde گروه بیشمار گروه
cratering charge خرج مخصوص تهیه چاله تخریب
bomb cemetery محل تخریب بمبهای عمل نکرده
inert ammunition مهمات خنثی یا بدون خرج تخریب
countermine سیستم تخریب مین به طور خودکار
command destruct signal علامت تخریب موشک با فرمان دور
responsible <adj.> مسئول
in charge <adj.> مسئول
frankpledge مسئول
answerable مسئول
responsive مسئول
accountable مسئول
warden مسئول
responsible مسئول
liable مسئول
property disposition ازبین بردان اقلام فرسوده تخریب اموال
helmsman مسئول سکان
to hold responsible مسئول قراردادن
in charge <idiom> مسئول بودن
supplies officer مسئول مواد
wagon master مسئول واگن
cupola tender مسئول کوره
helmsmen مسئول سکان
undertaking جواب گو مسئول
Not my department. <idiom> من مسئول نیستم.
That's not my province. من مسئول آن نیستم.
accountable مسئول حساب
authoring system سیستم مسئول
data administrator مسئول داده ها
account مسئول بودن
undertakers جواب گو مسئول
undertaker جواب گو مسئول
cryptographer مسئول رمز
to hold responsible مسئول کردن
custodians مسئول مرموزات
furnace man مسئول کوره
furnace attendant مسئول کوره
custodians مسئول سرپرست
issue commissary مسئول توزیع
liable for damages مسئول خسارات
lineman's plier انبردست مسئول خط
officer in charge افسر مسئول
purchasing officer مسئول خرید
custodian مسئول سرپرست
officer on duty افسر مسئول
custodian مسئول مرموزات
charged demolition مواد منفجره خرج گذاری شده و اماده تخریب
intruder operation تک هوایی و عملیات تخریب هواپیماهای دشمن در روی پایگاه
mudcapping نوعی روش تخریب صخرههای بزرگ به وسیله موادمنفجره
command destruct signal علامت به کار افتادن سیستم تخریب کننده موشک
irresponsible غیر مسئول نامعتبر
courier transfer officer افسر مسئول پیک
irresponsibly بطور غیر مسئول
ambulanceman راننده یا مسئول آمبولانس
cryptoguard مسئول حفافت رمز
be to blame <idiom> مسئول کارزشت بودن
corespondent مسئول جواب گویی
officer in charge افسر مسئول اجرا
tallyman مسئول کنترل محموله
anchor detail نفرات مسئول لنگر
shipment sponsor مسئول ارسال کالاها
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
operations detachment قسمت مسئول عملیات
data base administrator مسئول پایگاه داده ها
creptation تخریب خلل و فرج بتن همراه با صدای درهم شکستن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
harbour master مسئول بندر متصدی لنگرگاه
blast furnaceman مسئول یا متصدی کوره بلند
communication security custodian مسئول وسایل تامین مخابراتی
company secretary مسئول مالی و حقوقی شرکت
finger in the pie <idiom> دست داشتن ،مسئول بودن
shipment unit یکان مسئول ارسال کالاها
every man is a for his action هرکس مسئول کردارخویش است
brakeman مسئول ترمز در تیم لوژسواری
aircraft guide مسئول هدایت هواپیما درفرودگاه
range officer افسر مسئول میدان تیر
tipstaff مامور مسئول زندانیان دردادگاه
establishing authority مقام مسئول نیروهای اب خاکی
battery of tests گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
ship's serviceman مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
self service بدون مسئول توزیع سلف سرویس
burdened مسئول پرهیز از تصادم با کشتی دیگر
officiant کشیش شاغل و مسئول مجلس روحانی
mensch [انسان آراسته، بالغ، درستکار و مسئول]
vouch ضمانت کردن مسئول واقع شدن
to blame somebody for something کسی را مسئول کارناقص [اشتباه ] کردن
courier transfer officer افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
beach unit یکان مسئول اسکله یا خدمات ساحلی
interceptor controller افسر مسئول پست استراق سمع
self-service بدون مسئول توزیع سلف سرویس
flight sister افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
coordinated procurement assigness شعبه مسئول خرید کلی اماد
proponent مقام مسئول اموال یا اجرای کار
proponents مقام مسئول اموال یا اجرای کار
section gang دسته کارگران مسئول یک قسمت از راه اهن
section crew دسته کارگران مسئول یک قسمت از راه اهن
beach organization یکان مسئول اداره اسکله قسمت ساحلی
accountably بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
air defense artillery controller مسئول کنترل عملیات توپخانه پدافند هوایی
treasurer مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
treasurers مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
general delivery بخشی از ادارهی پست که مسئول اینگونهمراسلات است
eaves droper مسئول بگوش ایستادن استراق سمع کننده
test examiner مسئول ازمایشات مهارت تخصصی و کارایی شغلی
guardship ناو یا کشتی نگهبان یا مسئول گشت زنی دریایی
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
dock receipt رسیدی که مسئول لنگرگاه پس ازدریافت کالا صادر میکند
security specialist فردی که مسئول امنیت فیزیکی مرکز کامپیوتر است
Would you call the head waiter, please? لطفا ممکن است مسئول سرپیشخدمت را صدا کنید؟
caveat emptor یعنی خریدارخود مسئول بازرسی کالائی که می خرد میباشد
cryptocustodian مسئول نگهداری یا کار کردن یا انهدام وسایل رمز
boatswains افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
caveat venditor یعنی فروشنده مسئول معایب کالای فروخته شده میباشد
boatswain افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com