English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (17 milliseconds)
English Persian
deactivating group گروه کم کننده فعالیت
Search result with all words
activating effect of functional group گروه زیاد کننده فعالیت
Other Matches
pack گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
packs گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
operant فعالیت کننده
nucleofuge گروه ترک کننده
leaving group گروه ترک کننده
user group گروه استفاده کننده
feeding group گروه تغذیه کننده
computer users group گروه استفاده کننده کامپیوتر
fleet گروه قایقهای شرکت کننده درمسابقه
area coordination group گروه هماهنگ کننده عملیات منطقه
fleets گروه قایقهای شرکت کننده درمسابقه
diastereotopic group گروه هدایت کننده به موقعیتهای ارتو پارا
choire-enclosure [دیواره یا نرده ی جدا کننده ی گروه همسرایان از بقیه ی قسمت های کلیسا]
choir-screen [دیواره یا نرده ی جدا کننده ی گروه همسرایان از بقیه ی قسمت های کلیسا]
analysis staff ستاد تجزیه و تحلیل کننده گروه تجزیه و تحلیل کننده
beach group گروه خدمات بارانداز ساحلی گروه پیشرو یا یورتچی دریایی
commodity groups گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
beach party گروه ساحلی گروه شناسایی اسکله یا ساحل
task unit نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
framing یک فرایند ارتباطات که تعیین میکند کدام گروه از بیتهاتشکیل یک کاراکتر را میدهدو کدام گروه کاراکترها یک پیام را نمایش میدهد
clean up party گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
task force گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
countervailing power قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
task forces گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
kaldor criterion ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
amphibious task group گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
landing group گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
stables گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
stable گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
horde گروه بیشمار گروه
hordes گروه بیشمار گروه
actuality فعالیت
function فعالیت
functioned فعالیت
stir فعالیت
functions فعالیت
stirred فعالیت
stirrings فعالیت
stirs فعالیت
exercise فعالیت
exercised فعالیت
exercises فعالیت
acting فعالیت
activation فعالیت
activity فعالیت
activities فعالیت
activeness فعالیت
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
battery of tests گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
publicity drive فعالیت تبلیغاتی
ventured فعالیت اقتصادی
venture فعالیت اقتصادی
venturing فعالیت اقتصادی
activation به فعالیت دراوردن
random activity فعالیت تصادفی
reactivation فعالیت مجدد
critical activity فعالیت بحرانی
cerebration فعالیت مغزی
somatotonic فعالیت گرا
somatotonia فعالیت گرایی
auxiliary activity فعالیت فرعی
inaction بدون فعالیت
inactivity عدم فعالیت
turn over عایدی فعالیت
ventures فعالیت اقتصادی
activity drive سائق فعالیت
on stream درحال فعالیت
activity analysis تحلیل فعالیت
activity of soil فعالیت خاک
activity coefficient ضریب فعالیت
optical activity فعالیت نوری
activity light چراغ فعالیت
politicking فعالیت سیاسی
activity time زمان هر فعالیت
activity cycle چرخه فعالیت
event عمل یا فعالیت
events عمل یا فعالیت
operating level سطح فعالیت
operational environment محیط فعالیت
activity wheel گردونه فعالیت
activating به فعالیت پرداختن
hey day روز پر فعالیت
off year سال کم فعالیت
activity rate نرخ فعالیت
business activity فعالیت بازرگانی
advertising campaign فعالیت تبلیغاتی
activate به فعالیت پرداختن
activity quotient بهر فعالیت
activity ratio نسبت فعالیت
low activity فعالیت پایین
activated به فعالیت پرداختن
activates به فعالیت پرداختن
activity chart نمودار فعالیت
class i activity فعالیت امادی طبقه 1
activity sampling نمونه گیری از فعالیت
efficiency فعالیت مفید بازده
class ii activity فعالیت امادی طبقه 2
business cycle دور فعالیت بازرگانی
orbited دور حدود فعالیت
self activity فعالیت خود بخود
byways کار یا فعالیت جنبی
backgrounds فعالیت ارتباط دادهای
background فعالیت ارتباط دادهای
seismism فعالیت لزرشی وارتعاشی
activity group therapy درمان با فعالیت گروهی
trade cycle دوره فعالیت تجاری
muzzling مانع فعالیت شدن
pickup تجدید فعالیت چیدن
muzzles مانع فعالیت شدن
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
byway کار یا فعالیت جنبی
muzzled مانع فعالیت شدن
slump کاهش فعالیت رکود
slumped کاهش فعالیت رکود
slumping کاهش فعالیت رکود
in the swim <idiom> درکاری فعالیت داشتن
gross motor activity فعالیت حرکت عمده
orbits دور حدود فعالیت
file activity ratio نسبت فعالیت پرونده
orbit دور حدود فعالیت
slumps کاهش فعالیت رکود
sphere مرتبه حدود فعالیت
spheres مرتبه حدود فعالیت
electioneer فعالیت انتخاباتی کردن
forms سابقه فعالیت اسب
formed سابقه فعالیت اسب
form سابقه فعالیت اسب
muzzle مانع فعالیت شدن
activity designator شاخص فعالیت یکان یا قسمت
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
hyperactive دارای فعالیت بیش ازاندازه
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
take the bull by the horns <idiom> چند نوع فعالیت داشتن
to work at a high pressure با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
activation کنش ور سازی ایجاد فعالیت
abuzz <adj.> پر از سرو صدا، فعالیت و هیجان
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
biogenic محصول فعالیت موجودات زنده
gastrovascular دارای فعالیت درمعده ورگها
hyperthyroid ازدیاد فعالیت غذه درقی
force activity designator شماره ترتیب فعالیت یکان
precipitancy شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
latest finish time دیرترین زمان ختم یک فعالیت
scope for one's energies میدان برای ابراز فعالیت
precipitance شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
biological half time زمان فعالیت یک عامل میکروبی
early finish زودترین زمان ختم یک فعالیت
pyrochemical وابسته به فعالیت شیمیایی درگرمای زیاد
thermodynamics مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه ان باحرارت
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
biological half time زمان امکان فعالیت عامل میکربی
hardball فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
home range جای محدود برای فعالیت حیوانات
pyroclastic تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
to phase out their activities فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
canvassing برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvasses برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
euthenics مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
canvassed برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvass برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
duration براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
depressant دژم ساز عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی
downtime پریودی که تجهیزات موردنظردراثر نقص فنی از فعالیت بازمانده است
Appetite comes with eating. <proverb> با پیش رفت فعالیت تمایل افزایش می یابد. [ضرب المثل]
parabiosis برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
front de liberation national فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
free float مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
academe فعالیت هایی که اساتید دانشگاهی انجام می دهند نظیر نوشتن مقاله، تدریس و غیره
resource leveling زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
half life period مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
suppression خنثی کردن یک یکان از نظر اتش یا فعالیت سرکوبی اتش
pilot method عمل ازمایش سیستم کامپیوتری در یک ناحیه بجای ازمایش ان در محدوده گستردهای از فعالیت ها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com