Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
tidal mud deposits	گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
Other Matches
eolian	رسوب حاصل از جریان باد
tide gauge	جزرو مد نما
night tide	جزرو مدشبانه
back beach	ساحل جزرو مد
backshore	ساحل جزرو مد
backshore beach	ساحل جزرو مد
submarginal land	زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
illuviation	رسوب
fouling	رسوب
precipitation	رسوب
fouls	رسوب
foulest	رسوب
sinter	رسوب
mud	رسوب
alluvium	رسوب
alluvion	رسوب
fouler	رسوب
dreg	رسوب
sediment	رسوب
percipitate	رسوب
deposits	رسوب
sediments	رسوب
fouled	رسوب
deposit	رسوب
foul	رسوب
residual	رسوب
silting	رسوب ته نشینی
mud valve	دریجه رسوب
silt sump	چاهک رسوب
oil sludge	رسوب روغن
silt pit	چاله رسوب
glacial deposit	رسوب یخچالی
settling basin	حوضچه رسوب
precipitation	رسوب کردن
precipitation	رسوب دادن
percipitate	رسوب کردن
bosh	رسوب کوارتس
residuum	پسمانده رسوب
precipitant	عامل رسوب
sedimentation	رسوب سازی
setting basin	حوضچه رسوب
sedimentation	رسوب گذاری
trap box	حوضچه رسوب
precipitate	رسوب شیمیایی
fouls	رسوب کردن
foulest	رسوب کردن
fouler	رسوب کردن
fouled	رسوب کردن
foul	رسوب کردن
sediments	رسوب کردن
sediments	لای رسوب
sediment	رسوب کردن
sediment	لای رسوب
deposits	ذخیره رسوب
deposits	رسوب کردن
deposit	ذخیره رسوب
deposit	رسوب کردن
fouling	رسوب رسوبات
fouling	رسوب کردن
tartars	ته نشین رسوب
precipitate	رسوب کردن
precipitated	رسوب شیمیایی
accretion of silt	رسوب زدایی
precipitated	رسوب کردن
precipitates	رسوب شیمیایی
tartar	ته نشین رسوب
precipitates	رسوب کردن
precipitating	رسوب شیمیایی
precipitating	رسوب کردن
accretionof silt	رسوب زدائی
sludge	رسوب گل و لای ضخیم
precipitation reaction	واکنش رسوب دهنده
vapor deposition	رسوب سازی با بخار
trap box	حوضچه رسوب زهکشها
silt ejector	تخلیه کننده رسوب
reprecipitation	رسوب کردن مجدد
reprecipitation	رسوب دادن مجدد
precipating agent	عامل رسوب دهنده
alluvial	ته نشینی مربوط به رسوب و ته نشین
coppering	مس گیری رفع رسوب مس از داخل لوله
laterization	تبدیل سنگ به رسوب صخرههای قرمز
sludge	لجن غلیظ رسوب مخازن سوخت ناو
scale	ستون درجه رسوب جدار داخلی دیگ بخارناو
illuviate	در اثر نقل مکان از محلی درمحل دیگری رسوب شدن
juck work	کوبیدن میخ درکف و دیوارهای کانال به منظور ایجاد رسوب
resulted	حاصل
resulting	حاصل
result	حاصل
barren <adj.>	بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.>	بی حاصل
bleak <adj.>	بی حاصل
deserted <adj.>	بی حاصل
outgrowth	حاصل
outcomes	حاصل
product	حاصل
outgrwth	حاصل
fruitage	حاصل
desolate <adj.>	بی حاصل
unutilized	بی حاصل
adnate	حاصل
products	حاصل
nonproductive	بی حاصل
resumes	حاصل
unfruitful	بی حاصل
payoffs	حاصل
resumed	حاصل
resume	حاصل
payoff	حاصل
yields	حاصل
infertile	بی حاصل
perquisite	حاصل
perquisites	حاصل
yielded	حاصل
upshot	حاصل
yield	حاصل
outcome	حاصل
resuming	حاصل
feracious	حاصل خیز
acquire	حاصل کردن
redemption yield	حاصل بازخرید
emblements	حاصل زمین
proceeds	حاصل فروش
growths	اثر حاصل
growth	اثر حاصل
getting	حاصل کردن
yields	محصول حاصل
yielded	محصول حاصل
feracity	حاصل خیزی
productive	مولد پر حاصل
nonproductive labor	کار بی حاصل
production	حاصل دادن
sum	حاصل جمع
partial products	حاصل ضربهای جز
sums	حاصل جمع
karma	حاصل کردارانسان
gleby	حاصل خیز
paper blockade	محاصره بی حاصل
pinguid	حاصل خیز
foodful	حاصل خیز
productions	حاصل دادن
yield	محصول حاصل
steam fog	مه حاصل از بخار اب
gets	حاصل کردن
get	حاصل کردن
sum	کل [حاصل جمع]
total	کل [حاصل جمع]
amount	حاصل جمع
amount	کل [حاصل جمع]
totals	حاصل جمع
totalling	حاصل جمع
totalled	حاصل جمع
to be derived	حاصل شدن
totaling	حاصل جمع
totaled	حاصل جمع
total	حاصل جمع
yielder	حاصل دهنده
result of the negotiations	حاصل مذاکرات
negotiation outcome	حاصل مذاکرات
negotiation result	حاصل مذاکرات
throughput	حاصل کار
afford	حاصل کردن
cabonic	حاصل از کربن
barren	بی ثمر بی حاصل
affords	حاصل کردن
affording	حاصل کردن
products	حاصل حاصلضرب
fatten	حاصل خیزکردن
product	حاصل حاصلضرب
heir	ارث بر حاصل
fattened	حاصل خیزکردن
product	حاصل ضرب
earning yield	حاصل عواید
products	حاصل ضرب
afforded	حاصل کردن
fattens	حاصل خیزکردن
sterilizing	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised	بی بار یا بی حاصل کردن
wave pressure	فشار حاصل از موج
partial sum	حاصل جمع جزئی
capital bonus	سود حاصل از سرمایه
beach foam	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
overcrop	زیاد حاصل برداشتن از
bead	دانههای حاصل ازجوشکاری
phantasm	حاصل خیال ووهم
sterilises	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes	بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom>	نتیجه بد حاصل کردن
look in on <idiom>	تماس حاصل کردن
sterilized	بی بار یا بی حاصل کردن
resultant	حاصل منتج شونده
sterilize	بی بار یا بی حاصل کردن
aftercrop	حاصل دوم باره
sterilising	بی بار یا بی حاصل کردن
sea foam	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
eagre	موج حاصل از جذر و مد
acquires	حاصل کردن اندوختن
fogbow	رنگین کمان حاصل از مه
sideways sum	حاصل جمع یک وری
sheer	انحراف حاصل کردن
interest profit	عایدی حاصل از بهره

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com