English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (9 milliseconds)
English Persian
basic capacity گنجایش مبنا
Other Matches
base line خط مبنا
basis مبنا
benchmark مبنا
benchmarks مبنا
datum deck پل مبنا
datum مبنا
grade line خط مبنا
radix مبنا
datum line خط مبنا
basic price قیمت مبنا
base price قیمت مبنا
base point نقطه مبنا
base piece قبضه مبنا
base peak پیک مبنا
base period زمان مبنا
base piece توپ مبنا
base rate تعرفه مبنا
base mortar قبضه مبنا
base mortar خمپاره مبنا
base map نقشه مبنا
base number عدد مبنا
base address آدرس مبنا
base rates نرخ مبنا
base rates تعرفه مبنا
base rate نرخ مبنا
base speed سرعت مبنا
base unit یکان مبنا
flash color رنگ مبنا
outline plan طرح مبنا
radix complement مکمل مبنا
radix point نقطه مبنا
reference cell پیل مبنا
reference electrode الکترود مبنا
reference phase فاز مبنا
flat paint رنگ مبنا
design speed سرعت مبنا
datum plane افق مبنا
base camp پایگاه مبنا
basic load بار مبنا
basing rate نرخ مبنا
basis price قیمت مبنا
bench mark نشانه مبنا
bottom plate صفحه مبنا
chart base چارت مبنا
datum سطح مبنا
reference piece توپ مبنا
ranged منحنی مبنا
reference point نقطه مبنا
foundation پایه مبنا
ranges منحنی مبنا
range منحنی مبنا
basis مبنا بنیاد
base stock control کنترل موجودی مبنا
ranges تغییر کردن خط مبنا
absolute paths مسیر نسبت به یک مبنا
base line end station ایستگاه انتهایی خط مبنا
base symbol علایم قراردادی مبنا
elevation تراز از سطح مبنا
ranged تغییر کردن خط مبنا
range تغییر کردن خط مبنا
elevations تراز از سطح مبنا
burden گنجایش
capacities گنجایش
aptitudes گنجایش
contenting گنجایش
volume capacity گنجایش
content گنجایش
inclusion گنجایش
aptitude گنجایش
burdens گنجایش
capaciousness گنجایش
capacity گنجایش
mixed radix notation نشان گذاری امیخته مبنا
module حوزه گنجایش
modules حوزه گنجایش
basic capacity گنجایش پایه
effective capacity گنجایش مفید
energy content گنجایش انرژی
fan in گنجایش ورودی
incapacious بی گنجایش ناقص
fan out گنجایش خروجی
net register tonnage گنجایش خالص
possible capacity گنجایش ممکن
gross tonnage گنجایش حجمی
practical capacity گنجایش عملی
producing گنجایش تولید
capacity گنجایش استعداد
filed capacity گنجایش میدانه
memory capacity گنجایش حافظه
field capacity گنجایش زراعی
pulmometry سنجش گنجایش شش
dead storage گنجایش مرده
capacity توانایی گنجایش
effective storage گنجایش مفید
bearing capacity گنجایش تحمل
at the top of one's bent تا سرحد گنجایش
dead weight tonnage گنجایش باری
total reservoir storage گنجایش کل مخزن
vital capacity گنجایش حیاتی
storage capacity گنجایش انباره
capacities گنجایش استعداد
saturation capacity گنجایش اشباع
active storage گنجایش مفید
bulk storage انباره پر گنجایش
cranial capacity گنجایش جمجمه
caliber گنجایش استعداد
code capacity گنجایش رمزرسانی
capacities توانایی گنجایش
channel capacity گنجایش کانال
channel capacit گنجایش مجرا
register capacity گنجایش ثبات
active capacity گنجایش مفید
reference line خط راهنمای تعیین جهات خط برگشت خط مبنا
base circle هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
pulmometer الت سنجش گنجایش شش
truckload به گنجایش یک ماشین باری
tankage گنجایش تانک یا مخزن
truckloads به گنجایش یک ماشین باری
available storage capacity گنجایش مفید مخزن
capacious گنجایش دار گشاد
expanded , capacity زیاد کردن گنجایش
farad واحد گنجایش برق
block coefficient ضریب گنجایش ناو
tonnage گنجایش کشتی برحسب تن
useable reservoir storage گنجایش مفید مخزن
rise and fall تعیین پستی و بلندی نقاط نسبت به سطح مبنا
to gauge a person گنجایش یا اخلاق کسیراسنجیدن یا ازمودن
fluid ounce واحد گنجایش مایعات معادل 61/1 پینت
unformatted گنجایش دیسک مغناطیسی پیش از فرمت
pneumatoneter الت سنجش گنجایش تنفس ریه
fluid ounces واحد گنجایش مایعات معادل 61/1 پینت
load برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
loads برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
gauger کسیکه گنجایش چلیک وغیره رامعین میکند
gallonage فرفیت چیزی بر حسب گالن تعداد گالنی که فرفی گنجایش دارد
Shannon's Law قانونی که بیشترین گنجایش محل اطلاعات را برای خط ارتباطی بیان کند
microcomputer اندازه کوچک و کامل بر پایه قطعه ریز پردازنده و گنجایش حافظه محدود
micros اندازه کوچک و کامل بر پایه قطعه ریز پردازنده و گنجایش حافظه محدود
metagnosticism عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
micro اندازه کوچک و کامل بر پایه قطعه ریز پردازنده و گنجایش حافظه محدود
VHD نوعی دیسک ویدیویی با گنجایش بالا که میتواند حجم زیادی داده را ذخیره کند
sanctuary منطقه بی خطر عقب جبهه منطقه مبنا و پایگاه لجستیکی امن
sanctuaries منطقه بی خطر عقب جبهه منطقه مبنا و پایگاه لجستیکی امن
conventional memory در سیستم سازگار -IBM PC ناحیه حافظه با دستیابی تصادفی نصب شده روی PC با گنجایش چند کیلو بایت
conventional RAM در سیستم سازگار -IBM PC ناحیه حافظه با دستیابی تصادفی نصب شده روی PC با گنجایش چند کیلو بایت
plene administravit بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
base section رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
test piece توپ مبنا یا توپ نمونه درخصلت یابی
reference datum سطح مبنای نقشه برداری سطح مبنا
reciprocal agreement قراردادی که دو کشور برای توسعه روابط اقتصادی با یکدیگرمنعقد می سازند و بر این مبنا به یکدیگر امتیازاتی ازنظر تعرفه گمرکی و عوارض و تسهیلات می دهند
wavelength division multiplexing روش افزایش گنجایش داده روی فیبرنوری بوسیله ارسال چندین سیگنال نوری با طول موج مختلف در یک فیبر
hexadecimal notation سیستم اعداد به همراه اعداد مبنا و A تا F
hex سیستم اعداد به همراه اعداد مبنا و A تا F
base depot امادگاه واقع در پایگاه امادگاه مبنا
seconds مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
second مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
pack board وسیله سیم کشی با گنجایش دو قرقره سیم
pondage گنجایش حوض یا استخر انباشتن اب در حوض یااستخر
redundant سیستم دیسک درایو سریع تا گنجایش بالا که از چندین درایو استفاده میکند که هر یک یک بایت از کلمه داده را ذخیره می کنند
peripheral باس سریع طراحی شده توسط Intel که تا چند مگاهرتز گنجایش دارد و در کامپیوترهای شخصی بر پایه Pentum برای آداپتورهای شبکه یا گرافیکی استفاده میشود
basic ration جیره مقدماتی جیره مبنا
altitude height سطح مبنای اندازه گیری ارتفاع هواپیما ارتفاع هواپیما از سطح مبنا
cellular unit یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com