Dictiornary-Farsi | گوارا سالم سودمند | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 162 (8 milliseconds)

English	Persian
wholesore	گوارا سالم سودمند


Other Matches

levy in mess	نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
Sound mind in a sound body. <proverb>	عقل سالم در بدن سالم.
softer	گوارا
soft	گوارا
digestive	گوارا
tastier	گوارا
salubrious	گوارا
tastiest	گوارا
softest	گوارا
digestible	گوارا
easy of d.	گوارا
fresh water	اب گوارا
tasty	گوارا
salubriously	بطور سازگار یا گوارا
to sit heavy on the stomach	گوارا نبودن دیر هضم بودن
advantageaus	سودمند
inefficacious	نا سودمند
benefitical	سودمند
fit for use	سودمند
fructuous	سودمند
furthersome	سودمند
applicatory <adj.>	سودمند
practicals	سودمند
practical <adj.>	سودمند
beneficial <adj.>	سودمند
lucrative	سودمند
good	سودمند
instrumental	سودمند
purposive <adj.>	سودمند
constructive	سودمند
valuable <adj.>	سودمند
practicable <adj.>	سودمند
salubrious	سودمند
purposeful <adj.>	سودمند
expedient <adj.>	سودمند
purpose-built <adj.>	سودمند
handy [useful] <adj.>	سودمند
gainful	سودمند
helpful <adj.>	سودمند
utile [archaic] [useful] <adj.>	سودمند
utilitarian [useful] <adj.>	سودمند
proper <adj.>	سودمند
appropriate [for an occasion] <adj.>	سودمند
convenient <adj.>	سودمند
functional <adj.>	سودمند
suitable <adj.>	سودمند
serviceable <adj.>	سودمند
useful <adj.>	سودمند
handier	سودمند
advantageous <adj.>	سودمند
handiest	سودمند
handy <adj.>	سودمند
commodious	سودمند
e. use ful	بسیار سودمند
utility	برنامه سودمند
useful work	کار سودمند
practicals	کارکن سودمند
conducive	سودمند مساعد
benefactress	زن نیوکار سودمند
utility programs	برنامههای سودمند
utilitarianism	سودمند گرایی
advantage	سودمند بودن
instrumental input	داده سودمند
practical	کارکن سودمند
utility program	برنامه سودمند
perficient	سودمند بدردخورنده
good	سودمند مفید
utility routine	روال سودمند
subservient	مادون سودمند
avail	سودمند بودن
to be of avail	سودمند بودن
it did not profit me	مرا سودمند نبود
it is of interest to me	برای من سودمند است
hepatic	سودمند برای جگر
to come in useful	سودمند واقع شدن
publicly useful	سودمند برای عموم
pf public utility	سودمند برای همه
available	قابل استفاده سودمند
salutary	سلامت بخش سودمند
ana	منتخبات اطلاعات سودمند
soundable	سالم
healthful	سالم
out of the wood	سالم
in a good state of health	سالم
intact	سالم
safest	سالم
healthy	سالم
safes	سالم
sounds	سالم
sicker	سالم
safer	سالم
safe	سالم
hale	سالم
pert	سالم
salubrious	سالم
well	سالم
whole	سالم
wells	سالم
sound	سالم
healthier	سالم
healthiest	سالم
sounded	سالم
scot free	سالم
scot-free	سالم
valid	سالم
soundest	سالم
lucid	سالم
bestead	سودمند واقع شدن بدردخوردن
multocular	مختصر و مفید کوتاه و سودمند
to exercise is use ful	ورزش کردن سودمند است
Is everything all right?	سالم هستی؟
clear timber	چوب سالم
halely	بطور سالم
intact	سالم کامل
All right?	سالم هستی؟
wholesome	سالم و بی خطر
ablebodied <adj.>	سالم و تندرست
sane	سالم معقول
sanest	سالم معقول
wholesomeness	سالم و بی خطر
with a whole skin	پی گزند سالم
syntropy	پیوند سالم
healthily	بطور سالم
sound money	پول سالم
salutary	سالم ومغذی
health food	غذای سالم
health foods	غذای سالم
A healthy recreation . Good clean fun.	تفریحات سالم
unclean	غیر سالم
saner	سالم معقول
utilitarian	معتقدباصل اخلاقی سودمند گرایی سودمندگرا
survived <past-p.>	جان سالم به در بردن
unhealthy	غیر سالم بیمار
incorrupt	سالم کردن درستکارکردن
compos mentis	دارای عقل سالم
wooden bomb	بمب سالم و بادوام
soundly	بطور صحیح و سالم
to ride out	سالم بیرون رفتن از
unsullied	مسموم نشده-سالم
In good condition (health).	سالم وبی عیب
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
wooden round	گلوله سالم و بادوام
bonnily	بطور سالم وخوشحال
peart	سالم وبا روح
to stand any one in good stead	بحال کسی سودمند بودن بدردکسی خوردن
embonpoint	دارای مزاج سالم و خوب
To be sound in wind and limb.	جسما" سالم وقوی بودن
well balanced	سالم سلیم موزون باقرینه
well-balanced	سالم سلیم موزون باقرینه
the source	خدمات سودمند اطلاعاتی وقابل دسترس برای مشترکین
nothing serves to but apology	هیچ چیز جز عذر خواهی بدردنمیخوردیا سودمند نیست
It remained intact.	سالم ودست نخورده باقی مانده
duration	مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
sound [arguments, data, figures] <adj.>	درست [بی عیب ] [سالم ] [استدلال . داده ها . اعداد]
return to base	بازگشت هواپیما به پایگاه به طور سالم هواپیمای بازگشتی
you do not seem well	گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
demands of providing healthy living and working conditions	خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
homeopathy	معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علائم ان مرض را بوجوداورد
Sophrosyne	وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
usura maritima	دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
xmodem	یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد