Total search result: 202 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
setting |
گیرش صحنه پردازی |
settings |
گیرش صحنه پردازی |
|
|
Other Matches |
|
scenes |
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه |
scene |
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه |
ignition |
گیرش |
vibes |
گیرش |
assumption |
گیرش |
allure |
گیرش |
charisma |
گیرش |
magnetism |
گیرش |
charism |
گیرایی گیرش |
setting time |
زمان گیرش |
maturing heat |
گرمای گیرش |
membrane curing |
گیرش پوستهای |
i had hom there |
اینجا گیرش اوردم |
theater |
صحنه عملیات صحنه |
She has had a windfall . She has come into some easy money . |
پول مفت گیرش آمده |
I must get hold of her at all costs. |
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم |
post processing |
پس پردازی |
supererogation |
بس پردازی |
Verbosity. Rhetoric. |
عبارت پردازی |
supererogatory |
وابسته به بس پردازی |
teleprocessing |
دور پردازی |
reminiscences |
خاطره پردازی |
reminiscence |
خاطره پردازی |
symbolism |
نشان پردازی |
symbolization |
نماد پردازی |
theorization |
نظریه پردازی |
pseudologia fantastica |
دروغ پردازی |
batch processing |
دسته پردازی |
call processing |
فراخوان پردازی |
list processing |
لیست پردازی |
preprocessing |
پیش پردازی |
image processing |
تصویر پردازی |
ideation |
اندیشه پردازی |
file processing |
پرونده پردازی |
rhythmization |
نواخت پردازی |
exocathection |
برون پردازی |
endocathection |
به خود پردازی |
priority processing |
اولویت پردازی |
dp |
داده پردازی |
document processing |
متن پردازی |
data processing center |
مرکزداده پردازی |
crystal pulling |
بلور پردازی |
circumstantiality |
حاشیه پردازی |
multiprocessing |
چند پردازی |
naturalism |
طبیعت پردازی |
Synectics |
بدیعه پردازی |
head in the clouds <idiom> |
رویا پردازی |
data processing |
داده پردازی |
phraseology |
عبارت پردازی |
wordprocessing program |
برنامه واژه پردازی |
fantasised |
وهم پردازی کردن |
scientific data processing |
داده پردازی علمی |
verbiage |
درازگویی سخن پردازی |
fantasises |
وهم پردازی کردن |
versification |
شاعری قافیه پردازی |
dp manager |
مدیر داده پردازی |
distributed data processing |
داده پردازی توزیعی |
fantasized |
وهم پردازی کردن |
data processing center |
مرکز داده پردازی |
businedd data processing |
داده پردازی تجاری |
business data processing |
داده پردازی تجاری |
fantasising |
وهم پردازی کردن |
fantasize |
وهم پردازی کردن |
yarn |
افسانه پردازی کردن |
logomachy |
بازی واژه پردازی |
list processing langauge |
زبان لیست پردازی |
yarns |
افسانه پردازی کردن |
locution |
سبک عبارت پردازی |
locutions |
سبک عبارت پردازی |
hypergnosis |
نکته پردازی بیمارگون |
hypergnosia |
نکته پردازی بیمارگون |
multiprocessing system |
سیستم چند پردازی |
oratory |
فن خطابه سخن پردازی |
fantasizes |
وهم پردازی کردن |
edp manager |
مدیرداده پردازی الکترونیکی |
fantasizing |
وهم پردازی کردن |
bribe |
رشوه پردازی پرداخت نامشروع |
bribes |
رشوه پردازی پرداخت نامشروع |
bribing |
رشوه پردازی پرداخت نامشروع |
indemnification |
تاوان پردازی جبران زیان |
bribed |
رشوه پردازی پرداخت نامشروع |
She takes great care of her appearance |
خیلی بسرو وضع خود می پردازی |
rated through put |
ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی |
stage |
صحنه |
arenas |
صحنه |
arena |
صحنه |
stages |
صحنه |
frame |
صحنه |
primal scene |
صحنه اغازین |
Behind the scene. |
پشت صحنه |
shipboard |
صحنه کشتی |
stage doors |
در عقب صحنه |
theater of operations |
صحنه عملیات |
stage door |
در عقب صحنه |
scene of action |
صحنه عملیات |
scenarist |
صحنه ارا |
prosceniums |
صحنه نمایش |
picture |
دیدن شی یا صحنه |
cockpit |
صحنه تئاتر |
ring |
صحنه ورزش |
cockpits |
صحنه تئاتر |
stage |
در صحنه فاهرشدن |
stages |
صحنه نمایش |
stages |
در صحنه فاهرشدن |
histrionics |
صحنه سازی |
prosceniums |
پیش صحنه |
scenery |
صحنه سازی |
stage |
صحنه نمایش |
proscenium |
صحنه نمایش |
proscenium |
پیش صحنه |
campaigns |
صحنه نبرد |
campaigning |
صحنه نبرد |
pictures |
دیدن شی یا صحنه |
frame frequency |
بسامد صحنه |
pictured |
دیدن شی یا صحنه |
intratheater |
در داخل صحنه |
settings |
صحنه واقعه |
setting |
صحنه واقعه |
miseenscene |
صحنه سازی |
stage fright |
صحنه هراسی |
picturing |
دیدن شی یا صحنه |
campaigned |
صحنه نبرد |
field of honor |
صحنه دوئل |
campaign |
صحنه نبرد |
stage whisper |
نجوای روی صحنه |
stagehand |
کارگردان پشت صحنه |
stagehands |
کارگردان پشت صحنه |
onstage <adj.> <adv.> |
روی صحنه [تئاتر] |
proscenium |
جلو صحنه پیشگاه |
props |
اثاثیه صحنه نمایش |
It was stage –managed . It was trumped up. |
صحنه سازی بود |
stage whispers |
نجوای روی صحنه |
The scen of a bloody (great) battle. |
صحنه نبرد خونین |
prosceniums |
جلو صحنه پیشگاه |
bullring |
صحنه یامیدان گاوبازی |
shambles |
قتلگاه صحنه کشتار |
stagestruck |
عاشق صحنه نمایش |
stagestruck |
مسحور صحنه شده |
theatricalize |
بروی صحنه اوردن |
drop curtain |
پرده جلو صحنه |
scene of action |
صحنه جنگ یادرگیری |
exeunt |
صحنه را ترک گفتن |
field buying |
خریددر صحنه جنگ |
curtain call |
بازگشت هنرپیشگان به صحنه |
intratheater |
داخل صحنه عملیات |
to shiftthe scene |
عوض کردن صحنه |
open board |
صحنه خلوت شطرنج |
bullrings |
صحنه یامیدان گاوبازی |
curtain calls |
بازگشت هنرپیشگان به صحنه |
army in the field |
ارتش مستقر در صحنه عملیات |
miseenscene |
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر |
It was the usual scene. |
صحنه [موقعیت] معمولی بود. |
to go on stage |
وارد صحنه [نمایش] شدن |
theater army |
ارتش مستقر در صحنه عملیات |
theater army |
نیروی زمینی صحنه عملیات |
To appear on the scene (stage). |
روی صحنه ظاهر شدن |
theater in the round |
تماشاخانه دارای صحنه مدور |
To enter the arena of bloody politics. |
وارد صحنه سیاست شدن |
upstaging |
وابسته به عقب یا بالای صحنه |
upstaged |
وابسته به عقب یا بالای صحنه |
upstages |
وابسته به عقب یا بالای صحنه |
The scene of the nover is laid in scotland. |
صحنه داستان دراسکاتلند است |
parquet |
محل ارکسترنمایش پایین صحنه |
by-play |
حرکات یا مکالمات کنار صحنه |
advance base |
پایگاه مقدم صحنه عملیات |
spotlights |
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته |
forestage |
قسمت جلو امده صحنه نمایش |
fly gallery |
قسمت برامده کنار صحنه تاتر |
offstage |
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی |
to launch a product with much fanfare |
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن |
spotlighted |
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته |
spotlight |
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته |
far-right extremist scene |
صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست] |
spotlighting |
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته |
[extreme] right-wing scene |
صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست] |
authorized strength of theater |
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی |
It was filmed on location. |
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده |
footlights |
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان |
stage fright |
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش |
fullwrite professional |
یک برنامه جدید واژه پردازی برای کامپیوتر مکینتاش که متن را با نمودارهای متمایل به مقصود کاملا" عجین میکند |
stage set |
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش |
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. |
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود. |
navy component |
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات |
air force component |
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات |
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. |
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند. |
symbolizing |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolised |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolizes |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolising |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolises |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolize |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
symbolized |
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن |
phraseologically |
ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا |
tactics |
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه |
dress rehearsal |
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند |
dress rehearsals |
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند |
draw direct |
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه |
pictured |
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه |
picturing |
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه |
pictures |
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه |