Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
frostbite
یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
Other Matches
chilled to the bones
<idiom>
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
mixd weave
بافت ترکیبی
[هرگاه در بافت یک فرش از چند روش بافت استفاده شود.]
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
crymotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
cryotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
blights
باد زدگی یا زنگ زدگی
blighting
باد زدگی یا زنگ زدگی
blight
باد زدگی یا زنگ زدگی
plain weave
بافت ساده زیر و رو
[معمولا قسمت گلیم بافت فرش را به این صورت می بافند.]
Soumak
بافت سوماک
[سوماخ]
[این روش بافت که نوعی از گلیم بافی است به سه صورت ساده، ضربیو برعکس بافته شده و در ابتدا و انتهای فرش استفاده می شود. این روش در بافت پارچه، کیسه، پتو و زیر انداز استفاده می شود.]
board weave
تخت بافت
[در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
compound weave
بافت ترکیبی که بجز تار و پود اجزا دیگری نیز مثل دانه مروارید و یا اجسام تزیینی در بافت بکار گرفته شود
motif
گلی خاص در زمینه فرش
[این طرح ها با توجه به منطقه بافت دارای اشکال و ابعاد مختلفی بوده و تا حدودی مشخص کننده منطقه بافت می باشد.]
greige carpet
فرش خود رنگ
[فرشی که الیاف آن پیش از بافت رنگرزی نشده باشد. این نوع بافت در بین بافندگان محلی و خصوصا در افغانستان و کشورهای تازه استقلال یافته روسیه دیده می شود.]
Sarouk
ساروق
[حوزه بافت ساروق در استان مرکزی با شهرت جهانی در بافت فرش های پر تراکم با زمینه قرمز و حاشیه آبی، پرز بلند و طرح افشان بته ای و گل خشتی است.]
Sarab
سراب
[حوزه بافت سراب در آذربایجان است که بیشتر به بافت کناره مشهور استرنگ زمینه عموما شتری و گره آن ترکی است.]
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
coldest
سرما
colds
سرما
colder
سرما
cold
سرما
refrigerating technique
فن سرما سازی
psychrophilic
سرما دوست
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
to freeze
از سرما یخ زدن
to feel cold
از سرما یخ زدن
coldigor
سازش با سرما
chill
سرما خنکی
chill
سرما دادن
chills
سرما خنکی
chills
سرما دادن
catch cold
سرما خوردن
we were perished with cold
از سرما مردیم
cold frame
سرما دورکن
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
cold short
شکنندگی در سرما
cold frames
سرما دورکن
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
cold is merely privative
سرما چیزی جز عدم
I was frozen to death .
از سرما سیاه شدم
exposure to cold
درمعرض سرما بودن
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
To be freezing to death .
از سرما خشک شدن
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
hoarfrost
سرما ریزه پژه
rime
سرما ریزه پله
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
I dont mind the cold .
از سرما ناراحت نمی شوم
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
pea jacket or coat
جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
oxygen tent
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tents
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
cacodemonomania
جن زدگی
glaciation
یخ زدگی
frostiness
یخ زدگی
jetlag
جت زدگی
rime
یخ زدگی
demonomania
جن زدگی
possession
جن زدگی
freeze
یخ زدگی
freezes
یخ زدگی
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
dewiness
شبنم زدگی
efflorescence
شوره زدگی
rustiness
زنگ زدگی
scientism
علم زدگی
corrsion
زنگ زدگی
tonic immobility
خشک زدگی
cataplexy
خشک زدگی
worriment
ناراحتی غم زدگی
transfixion
حیرت زدگی
hyperthymia
هیجان زدگی
thunderstroke
صاعقه زدگی
sun burn
افتاب زدگی
ageing
زنگ زدگی
rust oxide iron
زنگ زدگی
evanescence
غیب زدگی
hurriedness
شتاب زدگی
hospitalism
بیمارستان زدگی
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
ageing
زنگ زدگی
moldy
کپک زدگی
mouldiness
کپک زدگی
heliosis
افتاب زدگی
paraphrenia
هذیان زدگی
hallucinosis
توهم زدگی
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
precipitateness
شتاب زدگی
previousness
شتاب زدگی
fustiness
کفک زدگی
hypersomnia
خواب زدگی
afflictedness
محنت زدگی
acariasis
کنه زدگی
seasickness
دریا زدگی
dismay
وحشت زدگی
fouling
زنگ زدگی
acariasis
کرم زدگی
sunstroke
افتاب زدگی
sunburn
افتاب زدگی
dismays
وحشت زدگی
dismaying
وحشت زدگی
dismayed
وحشت زدگی
corrosion
زنگ زدگی
stain
زنگ زدگی
stained
زنگ زدگی
staining
زنگ زدگی
stains
زنگ زدگی
precipitately
از روی شتاب زدگی
hurry skurry
دستپاچگی شتاب زدگی
hurry scurry
دستپاچگی شتاب زدگی
pecked
نوک زدگی سوراخ
startles
پرش وحشت زدگی
startled
پرش وحشت زدگی
pecks
نوک زدگی سوراخ
startle
پرش وحشت زدگی
corrosion
رفتگی زنگ زدگی
peck
نوک زدگی سوراخ
mustiness
پوسیدگی یا کپک زدگی
Rust
<adj.>
<noun>
رنگ زنگ زدگی
forwardness
اشتیاق شتاب زدگی
melancholy
سودا زدگی غمگین
acute hallucinosis
توهم زدگی حاد
alcoholic hallucinosis
توهم زدگی الکلی
age hardenable
ثبات در برابرزنگ زدگی
outcrops
بیرون زدگی روامدگی
pecking
نوک زدگی سوراخ
outcrop
بیرون زدگی روامدگی
hastiness
دست پاچگی شتاب زدگی
rust protection
حفافت در برابر زنگ زدگی
corrosion fatigue
استهلاک در اثر زنگ زدگی
foxiness
بدرنگی ترشیدگی کفک زدگی
resistance to corrosion
مقاوم در برابر زنگ زدگی
corrosion resistant
مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
manic-depressives
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
sunscreens
کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
manic depressive
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic-depressive
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
sunscreen
کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
gooseflesh
دانه دانه شدن یا ترکیدگی پوست در اثر سرما یا ترس
knit goods
کش بافت
textures
بافت
loose texture
بافت شل
texture
بافت
tissue
بافت
neurine
بافت پی
of a loose texture
شل بافت
tissues
بافت
of a loose textture
شل بافت
context
بافت
gold tisane
زر بافت
contexts
بافت
contexture
بافت
grain
بافت
knitted
بافت
fiber
بافت
selvedge
گرد بافت
sennet
بافت حصیری
sclerosis
تصلب بافت
sclerenchyma
بافت زنبوری
flat weave
تخت بافت
slip
خطا در بافت
selvage
گرد بافت
weave
ساختن بافت
grossest
درشت بافت
grossing
درشت بافت
xylem
بافت چوبی
homespun
بافت خانگی
woof
دست بافت
basket-weave
بافت حصیری
weaving draft
نقشه بافت
slit weave
بافت چاکدار
soil texture
بافت خاک
texture of soil
بافت خاک
biopsy
بافت برداری
collenchyma
بافت کلانشیم
vascular tissue
بافت اوندی
vascular tissue
بافت هادی
woofs
دست بافت
welknit
خوش بافت
typical
<adj.>
بافت معمولی
chain stitch
بافت زنجیری
style
سبک بافت
stroma
بافت نمدی
stroma
بافت بنیادی
cellular tissue
بافت زنبوری
typical
<adj.>
بافت عادی
texture
بافت تاروپود
adipose tissue
بافت چربی
textures
بافت تاروپود
texture
ترکیب بافت
weaves
ساختن بافت
fibres
بافت لیف
necrosis
بافت مردگی
close-knit
ریز بافت
knotless
بافت شل و آزاد
knotless
بافت تقلبی
fibre
بافت لیف
direction
سمت بافت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com