Dictiornary-Farsi | یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 69 (2 milliseconds)

English	Persian
you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand. <proverb>	یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.


Other Matches

sprocket	ملخک
semimonthly	دوهفته یکبار نشریه دو هفته یکبار
once in a whiled	یکبار
septan	هفت وز یکبار
write once read many	یکبار نویس
horary	هرساعت یکبار
from time to time	هرچندوقت یکبار
for once	یکبار استثناء
triweekly	هر سه هفته یکبار
trimonthly	هر سه ماه یکبار
semiannual	شش ماه یکبار
this once	همین یکبار
quatrerly	سه ماه یکبار
that once	همین یکبار
triennial	هر سه سال یکبار
sextan	6 روز یکبار
sexennial	شش سال یکبار
every now and then	هرچندوقت یکبار
ever and anon	هرچندوقت یکبار
throwaway	یکبار مصرف
fortnights	هر دوهفته یکبار
fortnight	هر دوهفته یکبار
just for once	یکبار استثناء
TAN [Transaction authentication number]	رمز یکبار مصرف
once	فقط یکبار
biyearly	دوسال یکبار
biweekly	دوهفته یکبار
Every now and then . Occassionally .	هر چند یکبار
weekly	هفتهای یکبار
weeklies	هفتهای یکبار
monthly	ماهی یکبار
once	یکبار دیگر
triennal	سه سال یکبار رخ دهنده
trimensual	سه ماه یکبار رخ دهنده
How often ?	چند وقت یکبار ؟
septennially	هفت سال یکبار
septennial	هفت سال یکبار
sepennial	هفت سال یکبار
Wednesday	هر چهار شنبه یکبار
Wednesdays	هر چهار شنبه یکبار
again	باز [یکبار دیگر]
octennially	هشت سال یکبار
quadrennial	چهار سال یکبار
quartan	چهار روز یکبار
quinquennial	هر پنج سال یکبار
tertian	هرسه روز یکبار
old wool	پشم یکبار مصرف شده
sabbatical year	مرخصی هر هفت سال یکبار
off and on	گاهی هرچند وقت یکبار
bidental	دوسال یکبار رخ دهنده دوساله
sabbatic year	مرخصی هر هفت سال یکبار
biannual	سالی دوبار دوسال یکبار
expendable packing	بسته بندی یکبار مصرف
wormed	چند بار بخوان یکبار بنویس
worms	چند بار بخوان یکبار بنویس
worm	چند بار بخوان یکبار بنویس
Fortune Knocks at least once at everymans gate. <proverb>	خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
She comes here at least once a week .	دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
needleful	نخی که یکبار درته سوزن میکنند
She comes here once in a blue moon .	سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
leet	دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
casual labour	کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
open cycle reactor system	سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
trey	پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار
bimestrial	هر دوماه یکبار دوماه ادامه یابنده
typeover	توانایی یک چاپگر تماسی درضربه زدن بیش از یکبار به کاراکتر و در نتیجه ایجاد اثردرشت و برجستهای از ان روی نسخه چاپی تایپ روی مطلب
DVD	درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن یکبار داده روی دیسک DVD میدهد
how often	چندوقت به چندوقت چندوقت یکبار