Dictiornary-Farsi | یکراست بی درنگ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 100 (6 milliseconds)

English	Persian
directly	یکراست بی درنگ


Other Matches

smacks	یکراست
smacked	یکراست
smack	یکراست
straight line	یکراست
straight off	یکراست
straight out	یکراست
straightaway	یکراست
clangorous	درنگ درنگ کننده
sock	ضربه مشت زدن یکراست
eftsoons	بی درنگ
juncture	درنگ
pause	درنگ
hesitance	درنگ
hertzprung russel diagram	درنگ
paused	درنگ
pauses	درنگ
pausing	درنگ
unintermediate <adj.>	بی درنگ
intuitive <adj.>	بی درنگ
loiteringly	با درنگ
right away	بی درنگ
instantaneous <adj.>	بی درنگ
right off the bat <idiom>	بی درنگ
without demur	بی درنگ
tarriance	درنگ
right off	بی درنگ
delays	درنگ
delaying	درنگ
delay	درنگ
tarried	درنگ
tarries	درنگ
tarry	درنگ
hesitation	درنگ
hesitancy	درنگ
straight away	بی درنگ
immediate <adj.>	بی درنگ
cut-off	درنگ
tarrying	درنگ
halted	درنگ
cut-offs	درنگ
halt	درنگ
halts	درنگ
retardment	درنگ تاخیر
retardatory	درنگ کننده
retardative	درنگ کننده
hesitant	درنگ کننده
stick around	درنگ کردن
loiteringly	درنگ کنان
apace	باشتاب بی درنگ
demurred	درنگ کردن
right away <idiom>	فورا ،بی درنگ
two days d	دو روز درنگ
demur	درنگ کردن
demurring	درنگ کردن
swither	درنگ کردن
demurs	درنگ کردن
lingeringly	درنگ کنان
lingerer	درنگ کننده
hey presto	برگرد درنگ
loitering	: درنگ کردن
real time	بلا درنگ
loiters	: درنگ کردن
tarry	درنگ کردن
loitered	: درنگ کردن
lingers	درنگ کردن
loiter	: درنگ کردن
lingering	درنگ کردن
tarried	درنگ کردن
unhesitatingly	بی درنگ بی تامل
tarrying	درنگ کردن
linger	درنگ کردن
lingered	درنگ کردن
tarries	درنگ کردن
haw	درنگ فرمان حرکت
hawing	درنگ فرمان حرکت
haws	درنگ فرمان حرکت
up on the spot	فی المجلس مقدا بی درنگ
hawed	درنگ فرمان حرکت
to give a ready consent	بی درنگ رضایت دادن
real time system	سیستم بلا درنگ
letting	درنگ کردن مانع
lets	درنگ کردن مانع
let	درنگ کردن مانع
real time	بازده بلادرنگ بی درنگ
snap shoting	بی درنگ شلیک کردن
real time input	ورودی بلا درنگ
real time output	خروجی بلا درنگ
proceed at once to tehran	بی درنگ به تهران رهسپارشوید
demurring	تقاضای درنگ یا مکث کردن
haltingly	درنگ کنان ازروی دودلی
demurs	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurred	تقاضای درنگ یا مکث کردن
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
real time	اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
to make a pause	درنگ کردن تامل کردن
real time	با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
provided he goes at once	بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود