Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
boldface
یکنوع حرف درشت
Other Matches
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
balalaika
یکنوع رقص
balalaikas
یکنوع رقص
balas
یکنوع یاقوت سرخ
boxcar
یکنوع واگن باری
chutney
یکنوع چاشنی غذا
hogfish
یکنوع عقرب ماهی
davenport
یکنوع میزتحریر فریف
baccarat
یکنوع بازی ورق
baccara
یکنوع بازی ورق
gaskets
یکنوع کلاه کاسک
pignut
یکنوع بادام زمینی
gasket
یکنوع کلاه کاسک
cithara
یکنوع الت موسیقی قدیمی
baboons
یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه
napalm
یکنوع گاز سوزاننده و اتش زا
napalmed
یکنوع گاز سوزاننده و اتش زا
balmoral
یکنوع کلاه نوک تیز
bingo
یکنوع بازی شبیه لوتو
balmoral
یکنوع نیم تنه پشمی
napalming
یکنوع گاز سوزاننده و اتش زا
napalms
یکنوع گاز سوزاننده و اتش زا
balmoral
یکنوع چکمه یا پوتین بندی
baboon
یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه
fer de lance
یکنوع مار سمی یاافعی
reed organ
یکنوع الت موسیقی بادی
electric eel
یکنوع ماهی بزرگ شبیه مارماهی
brownie
یکنوع نان شیرینی میوه دار
brownies
یکنوع نان شیرینی میوه دار
homosporous
دارای یکنوع هاگ غیر جنسی
bazooka
یکنوع سلاح قابل حمل بازوکا
bireme
یکنوع قایق کوچک قدیمی دوپارویی
thaler
یکنوع سکه بزرگ نقره المانی
emboly
یکنوع عمل جراحی مخصوص فتق
bazookas
یکنوع سلاح قابل حمل بازوکا
balalaikas
بالالایکا یکنوع الت موسیقی شبیه گیتار
balalaika
بالالایکا یکنوع الت موسیقی شبیه گیتار
bongos
یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
bongo
یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
kevel
چوب یکنوع تیشه برای سنگ تراشی
beanie
یکنوع عرقچین کوچک که محصلین برسر می گذارند
balbriggan
یکنوع پارچهء نخی که برای زیرپوش بکار میرود
barong
یکنوع چاقو یا شمشیر دسته کلفت لبه تیز
flukes
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
bock
یکنوع چرم پوست گوسفند که برای صحافی بکار میرود تیماج
addax
یکنوع بز کوهی که رنگ روشن دارد و در افریقاو سیبری دیده میشود
fluke
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
linsey woolsey
یکنوع پارچه پشم ونخ یا پشم وکتان زبر
of a coarse fibre
نخ درشت
majuscular
درشت
tibias
درشت نی
tibia
درشت نی
gruff
درشت
shank
درشت نی
shin bone
درشت نی
coarse grained
درشت
grained
درشت
magnifier
درشت کن
macro
درشت
rough-hewn
درشت
abrupt
درشت
rough hewn
درشت
roughest
درشت
rough
درشت
macro generator
درشت زا
coarse fibred
نخ درشت
macrosomatic
درشت تن
hulking
درشت
coarse
درشت
coarsest
درشت
grosser
درشت
grossed
درشت
harsh
درشت
jumbos
درشت
harsher
درشت
coarser
درشت
gross
درشت
harshest
درشت
sturdy
درشت
grossing
درشت
jumbo
درشت
sturdiest
درشت
grosses
درشت
crass
درشت
grossest
درشت
sturdier
درشت
exaggerated stereoscopy
درشت نما
cobnut
فندق درشت
grossed
درشت بافت
gaint molecule
درشت مولکول
macromolecule
درشت مولکول
macroscopic
درشت نمود
megalopsia
درشت بینی
engross
درشت نوشتن
gross
درشت بافت
text hand
دستخط درشت
coarse gravel
شن درشت دانه
costard
سیب درشت
megalopsis
درشت بینی
macropsia
درشت بینی
grumpish
ترشرو درشت
macro
درشت دستور
macro assembler
درشت همگزار
macro assembler
درشت همگذار
macro call
درشت فراخوان
macro declaration
درشت اعلان
macro definition
درشت تعریف
macrocode
درشت برنامه
large
درشت لبریز
macro processor
درشت پردازشگر
macro instruction
درشت دستور
macro instruction
درشت دستورالعمل
macro difinition
درشت تعریف
larger
درشت لبریز
boldface
حرف درشت
humble bee
زنبور درشت
macroinstruction
درشت دستور
macrography
درشت نویسی
kerria
برگ درشت
kersey
شال درشت
macrograph
خط و تصویر درشت
largeof limb
درشت اندام
macrocycle
درشت حلقه
largest
درشت لبریز
macrocode
دستورالعملهای درشت
macro library
درشت کتابخانه
showered
درشت باران
magnification
درشت نمایی
magnifications
درشت نمایی
magnifying
درشت کردن
grained
درشت باف
snowberry
اقطی گل درشت
rudas
درشت گنده
rough
درشت ناهموار
rough spoken
درشت سخن
roughest
درشت ناهموار
lumps
تکه درشت
lumped
تکه درشت
chesty
درشت پستان
magnify
درشت کردن
magnifies
درشت کردن
magnified
درشت کردن
hulking
درشت استخوان
buckshot
ساچمه درشت
lump
تکه درشت
grits
ارد درشت
grosser
درشت بافت
shower
درشت باران
brutish
بی شعور درشت
majuscule
حرف درشت
grossing
درشت بافت
grossest
درشت بافت
magnifier
درشت نما
grosses
درشت بافت
boldfacing
درشت نمایی
bumble bee
زنبور درشت
crus
درشت نی ساق
showering
درشت باران
grit
ماسه درشت
showers
درشت باران
gritting
ماسه درشت
gritted
ماسه درشت
rappee
انفیه درشت
macroprogramming
درشت برنامه نویسی
vespid
زنبور درشت و سرخ
was grinted in large t.
با حروف درشت چاب
wolf hound
تازی درشت اندام
demerara sugar
شکر زرد و درشت
macrocyclic musks
مشکهای درشت حلقهای
macrosplanchnic build
هیکل درشت تنه
rip saw
اره دندانه درشت
capital
حرف درشت پایتخت
of a coarse fibre
درشت بافت زمخت
magnification factor
عامل درشت نمایی
macroptic hallucination
توهم درشت بینی
macrocyclic effect
اثر درشت حلقهای
positional macro
درشت دستور مرتبهای
macromolecular chemistry
شیمی درشت مولکول
capitalised
باحروف درشت نوشتن
coarse aggregate
مصالح درشت دانه
bigaroon
یک جور گیلاس درشت
gritting
درشت ماسه سنگ
gritted
درشت ماسه سنگ
capitalize
باحروف درشت نوشتن
grit
درشت ماسه سنگ
capitalizing
باحروف درشت نوشتن
capitalizes
باحروف درشت نوشتن
capitalized
باحروف درشت نوشتن
capitalising
باحروف درشت نوشتن
capitalises
باحروف درشت نوشتن
coarse sieve
غربال سوراخ درشت
crepe paper
کاغذ الیاف درشت
gross motor skills
مهارتهای حرکتی درشت
jack plane
رنده درشت تراش
lateral magnifying power
درشت نمایی جانبی
macro
کلان درشت دستور
lunker
نوعی ماهی درشت
macro expansion
بسط درشت دستور
cheesecloth
پارچهی پنبهای درشت باف
tortricid
پروانه بید درشت اندام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com