English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
identity of indiscernibles یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
Other Matches
incommunicably چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
differentiator وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
an irrepressible person نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
likes and dislikes چیزهایی که شخص میل داردو چیزهایی که شخص ازانهابیزاراست
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
number [of something] تعداد [عده] [چیزهایی]
braiding چیزهایی که از قیطان یا نواردرست میشود
burn up <idiom> کاملا سوختن (معمولا برای چیزهایی غیرازساختمان)
She has everything a woman can wish for. اوتمام چیزهایی را که یک زن ممکن است آرزوکند دارد
feeds درون گذاشت
feed درون گذاشت
input درون گذاشت
She just left ( went ) . off she went . گذاشت ورفت
negligence فرو گذاشت
inputted درون گذاشت
overlay جای گذاشت
overlays جای گذاشت
overlaying جای گذاشت
output برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me تقصیر را به گردن من گذاشت
outputs برون گذاشت برونگذار
The fellow just took off. طرف گذاشت دررفت
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
incomputably بطوریکه نتوان شمرد
inexcusably چنانکه نتوان معذوردانست
irrepressible joy ادمی که نتوان جلواوراگرفت
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
drew دریافت کرد ناتمام گذاشت
penny bank بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
irrefragably چنانکه نتوان تکذیب کرد
kittle cattle ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
intangibly چنانکه نتوان درک کرد
You cannot make bricks without straw. <proverb> بى کاه نتوان خشت ساخت .
immovably چنانکه نتوان جنبش داد
inseparably چنانکه نتوان سوا کرد
ineffably بطوریکه نتوان بیان کرد
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
incommutably بطوریکه نتوان معاوضه نمود
inexpressibly چنانکه نتوان بیان کرد
The professor stepped into the classroom. استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
Mother left me 500 tomans . مادرم برایم 500 تومان گذاشت
He left a large fortuue. ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
no enemy is insignificant دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
irrecocilably چنانکه نتوان انرا وفق داد
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
incomprehensibly بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
inscrutably چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
irretraceable که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
an inseparable prefix سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
irrepressible joy کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
inimitably چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
extensiontable میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
He left a great name behid him . نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
irredeemably جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
inextricably چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
indescribably چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
indefeasibly بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
illimitably بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
handing وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
irremissibly چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
irreversibly چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
oversale پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
irreclaimably بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
differentiating cicuit مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
inaccessibily بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
rough handling of a thing گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer. کانالتان را فردا [به این برنامه] تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
pop up window پنجرهای که در هر لحظه قابل نمایش روی صفحه است در بالای تمام چیزهایی که روی صفحه هستند
an impossible hat کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
pareto optimality حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
variable ratio گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
Tahmasb شاه تهماسب [پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.]
densities سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
density سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
governed نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
include شامل بودن متضمن بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
agree متفق بودن همرای بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
govern نافذ بودن نافر بودن بر
consisting شامل بودن عبارت بودن از
includes شامل بودن متضمن بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
wobble لق بودن
wobbled لق بودن
ween بودن
dubiosity در شک بودن
teemed پر بودن
wobbling لق بودن
intends بر ان بودن
intending بر ان بودن
intend بر ان بودن
to find oneself بودن
to be بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com