Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
exponentiation
یک عدد پایه را به توان خاص رساندن
Other Matches
exponentiation
به توان رساندن
exponentiate
به توان رساندن
[ریاضی]
exponents
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
exponent
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
eight bit system
کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter
دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
rating
توان نامی توان قدرت
ratings
توان نامی توان قدرت
lsb
رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watt
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter
دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini
کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
hatch beam
پایه دریچه پایه دهلیز
base width
عرض پایه پهنای پایه
decimals
تبدیل یک عدد دهدهی بر پایه ده به یک عدد دودویی بر پایه دو
decimal
تبدیل یک عدد دهدهی بر پایه ده به یک عدد دودویی بر پایه دو
base piece
پایه پایه استقرار
socle
پایه ستون برامدگی پایه ستون وامثال ان
bring
رساندن به
brings
رساندن به
conveys
رساندن
bringing
رساندن به
conveyed
رساندن
convey
رساندن
imply
رساندن
conveying
رساندن
implying
رساندن
supplying
رساندن
implies
رساندن
understands
رساندن
understand
رساندن
supply
رساندن
supplied
رساندن
isoelectric
هم توان
powers
توان
ambidextrous
دو سو توان
equipotent
هم توان
high-powered
پر توان
vim
توان
powering
توان
powered
توان
vigor
توان
potency
توان
power
توان
vigour
توان
low power
توان کم
potential
توان
exponents
توان
capacitance
توان
exponent
توان
p
توان
throughput
توان
oligotrophic
کم توان
ambidextral
دو سو توان
signaled
با اشاره رساندن
bring on
بظهور رساندن
murders
به قتل رساندن
murdering
به قتل رساندن
murdered
به قتل رساندن
murder
به قتل رساندن
signalled
با اشاره رساندن
bring to pass
به وقوع رساندن
consummated
بپایان رساندن
minimizing
به حداقل رساندن
cause to sustain a loss
زیان رساندن به
marred
اسیب رساندن
mar
اسیب رساندن
marring
اسیب رساندن
signal
با اشاره رساندن
intimate
مطلبی را رساندن
intimated
مطلبی را رساندن
run out (of something)
<idiom>
به پایان رساندن
put through
به نتیجه رساندن
put to death
به قتل رساندن
kill
بقتل رساندن
kill
به قتل رساندن
kills
بقتل رساندن
kills
به قتل رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
consummating
بپایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
forwarded
فرستادن رساندن
intimates
مطلبی را رساندن
intimating
مطلبی را رساندن
outwork
بانجام رساندن
martyr
به شهادت رساندن
martyrs
به شهادت رساندن
play out
بپایان رساندن
forward
فرستادن رساندن
consummate
بپایان رساندن
harming
اسیب رساندن
assassinated
به قتل رساندن
assassinates
بقتل رساندن
assassinates
به قتل رساندن
assassinating
بقتل رساندن
assassinating
به قتل رساندن
utilised
بمصرف رساندن
utilises
بمصرف رساندن
utilising
بمصرف رساندن
utilize
بمصرف رساندن
assassinated
بقتل رساندن
assassinate
به قتل رساندن
harms
اسیب رساندن
to push through
بپایان رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
to see out
به پایان رساندن
ratified
بتصویب رساندن
ratifies
بتصویب رساندن
ratify
بتصویب رساندن
ratifying
بتصویب رساندن
assassinate
بقتل رساندن
utilizes
بمصرف رساندن
utilizing
بمصرف رساندن
to see through
به پایان رساندن
slay
به قتل رساندن
slaying
به قتل رساندن
slays
به قتل رساندن
overdid
بحدافراط رساندن
overdo
بحدافراط رساندن
overdoes
بحدافراط رساندن
overdoing
بحدافراط رساندن
finalize
بپایان رساندن
finalising
بپایان رساندن
vindicating
به ثبوت رساندن
vindicates
به ثبوت رساندن
to top off
بپایان رساندن
finalizing
بپایان رساندن
finalizes
بپایان رساندن
finalized
بپایان رساندن
molested
ازار رساندن
molesting
ازار رساندن
molests
ازار رساندن
vindicate
به ثبوت رساندن
vindicated
به ثبوت رساندن
finalises
بپایان رساندن
harmed
اسیب رساندن
hurt
ازار رساندن
finalised
بپایان رساندن
to bring to an end
به پایان رساندن
to bring to an issve
به نتیجه رساندن
to bring to pass
بوقوع رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
to carry through
بپایان رساندن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
terminate
بپایان رساندن
terminated
بپایان رساندن
to put a period to
بپایان رساندن
to go to with
بپایان رساندن
hurting
ازار رساندن
hurts
ازار رساندن
to bring a bout
بوقوع رساندن
to bring to a termination
بپایان رساندن
to d. to and end
بپایان رساندن
molest
ازار رساندن
terminates
بپایان رساندن
minimised
به حداقل رساندن
minimises
به حداقل رساندن
caters
اذوقه رساندن
implies
مطلبی را رساندن
imply
مطلبی را رساندن
implying
مطلبی را رساندن
conclude
بپایان رساندن
concludes
بپایان رساندن
knock up
بپایان رساندن
knock-up
بپایان رساندن
knock-ups
بپایان رساندن
catering
اذوقه رساندن
catered
اذوقه رساندن
minimising
به حداقل رساندن
minimize
به حداقل رساندن
minimized
به حداقل رساندن
minimizes
به حداقل رساندن
to deliver a message
پیغامی را رساندن
to get done with
بپایان رساندن
to have approved
به تصویب رساندن
to have signed
به امضا رساندن
cater
اذوقه رساندن
harm
اسیب رساندن
follow out
بانجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
maximization
بحداکثر رساندن
hone
به کمال رساندن
get through
به پایان رساندن
imbody
جا دادن رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
conveyable
قابل رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
supplied
رساندن دادن به
supply
رساندن دادن به
supplying
رساندن دادن به
complete
بانجام رساندن
completed
بانجام رساندن
completes
بانجام رساندن
exponentiation
بتوان رساندن
benefit
:فایده رساندن
benefited
:فایده رساندن
matures
بحدبلوغ رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com