English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (2 milliseconds)
English Persian
flare up <idiom> یک مرتبه عصبانی شدن
Other Matches
jitter عصبانی شدن عصبانی بودن
all of a sudden یک مرتبه
ranks مرتبه
echelon مرتبه
echelons مرتبه
ranked مرتبه
rank مرتبه
thrice سه مرتبه
order مرتبه
enmasse یک مرتبه
once in a whiled یک مرتبه
position مرتبه مقام
order of magnitude مرتبه بزرگی
order of matrix مرتبه ماتریس
manyfold چندین مرتبه
low order مرتبه پایین
bond order مرتبه پیوند
first order مرتبه اول
first order reaction واکنش مرتبه یک
first order reflection انعکاس مرتبه یک
first order transition گداز مرتبه یک
stair مرتبه درجه
ninths نهمین مرتبه
ninth نهمین مرتبه
elevated بلند مرتبه
pooh bah عالی مرتبه
nth در مرتبه بیشمار
place وهله مرتبه
placing وهله مرتبه
semidiurnal دو مرتبه در روز
hierarchy مرتبه بندی
hierarchies مرتبه بندی
three fold سه دفعه سه مرتبه
second order مرتبه دوم
positioned مرتبه مقام
third order reaction واکنش مرتبه سه
exalted بلند مرتبه
second class دومین مرتبه
places وهله مرتبه
top flight اعلی ترین مرتبه
second order factor عامل مرتبه دوم
baronetcy مقام و مرتبه بارونی
spheres مرتبه حدود فعالیت
sphere مرتبه حدود فعالیت
higher order factor عامل مرتبه بالا
pseudo first order reaction واکنش شبه مرتبه یک
low order bit بیت مرتبه پایین
second order reaction واکنش مرتبه دوم
m مرتبه دوازدهم یاسیزدهم
second order conditions شرایط مرتبه دوم
second derivative مشتق مرتبه دوم
to pull short یک مرتبه جلوگیری کردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
derivatives of higher order مشتقهای مرتبه بالا [ریاضی]
third long period تناوب بزرگ مرتبه سوم
etesian سالی یک مرتبه واقع شونده
to stop short یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
nineteens نوزدهمین مرتبه نوزده تایی
nineteen نوزدهمین مرتبه نوزده تایی
vellicate دوبار دودفعه دو مرتبه دوبرابر
knight bachelor پایین ترین مرتبه سلحشوری قدیم انگلیس
debutant دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود
outclasses دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclass دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
spline در گرافیک کامپیوتری کثیرالجملهای چند قطعهای با تدوام مرتبه اول بین قطعههای ان
red hot عصبانی
pissed [at] [American E] <adj.> عصبانی [از]
feisty عصبانی
out of temper عصبانی
twittery عصبانی
angry [with] <adj.> عصبانی [از]
mad [at] <adj.> عصبانی [از]
uptight <idiom> عصبانی
nervy عصبانی
waxy عصبانی
huffish عصبانی
wrathy [colloquial] <adj.> عصبانی
wrathful [literary] <adj.> عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.> عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.> عصبانی
ireful [literary] <adj.> عصبانی
jumpy عصبانی
wreakful عصبانی
irate <adj.> عصبانی
short tempered عصبانی
indignant <adj.> عصبانی
furious <adj.> عصبانی
angry <adj.> عصبانی
horn mad عصبانی
pins and needles عصبانی
wroth [chiefly literary] <adj.> عصبانی
maniacs عصبانی
maniac عصبانی
wrathful عصبانی
frenetic عصبانی
huffy عصبانی
huffiest عصبانی
huffier عصبانی
pelting عصبانی
choleric عصبانی
pissed off [at] [American E] <adj.> عصبانی [از]
maddest عصبانی
mad عصبانی
frenetical عصبانی
high strung عصبانی
frantic عصبانی
wear on <idiom> عصبانی شدن
wear on عصبانی کردن
get one's dander up <idiom> عصبانی شدن
worked up <idiom> عصبانی ،نگران
get someone's blood up <idiom> عصبانی کردن
hit the roof <idiom> عصبانی شدن
see red عصبانی شدن
mad as a hornet <idiom> خیلی عصبانی
hit the ceiling <idiom> عصبانی شدن
to get on one's nerve عصبانی کردن
irritate عصبانی کردن
furious عصبانی متلاطم
enraged عصبانی کردن
funk عصبانی کردن
enraging عصبانی کردن
in a wrought up state درحال عصبانی
enrages عصبانی کردن
madly با حال عصبانی
enrage عصبانی کردن
nervously بطور عصبانی
nervousness حالت عصبانی
blood عصبانی کردن
provocative عصبانی کننده
irritated عصبانی کردن
steam up عصبانی کردن
irritates عصبانی کردن
the needle حالت عصبانی
the fidgets حالت عصبانی
outrageous عصبانی کننده
neurotic ادم عصبانی
outrages سخت عصبانی شدن
He sounds angry. او عصبانی به نظر میرسد.
crabs جرزدن عصبانی کردن
to get on somebody's nerves کسی را عصبانی کردن
crab جرزدن عصبانی کردن
outraging سخت عصبانی شدن
foam at the mouth <idiom> خیلی عصبانی شدن
get on one's nerves <idiom> عصبانی کردن شخص
blow up ترکاندن عصبانی کردن
give someone a piece of your mind <idiom> عصبانی شدن از کسی
amok شخص عصبانی و دیوانه
blow-ups ترکاندن عصبانی کردن
down on (someone) <idiom> از چیزی عصبانی بودن
rub some one the wrong way کسی را عصبانی کردن
piss off <idiom> عصبانی کردن کسی
neuropathist متخصص ناخوشیهای عصبانی
neuropathic وابسته بناخوشی عصبانی
blow-up ترکاندن عصبانی کردن
outrage سخت عصبانی شدن
in one's hair <idiom> عصبانی کردن شخصی
get (someone's) goat <idiom> عصبانی کردن شخص
outraged سخت عصبانی شدن
fit to be tied <idiom> خیلی عصبانی وناامید
Don't let it get to you. نگذار این تو را عصبانی بکند.
bag of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck آدم بی نهایت عصبانی و نگران
maddens عصبانی کردن دیوانه شدن
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
maddened عصبانی کردن دیوانه شدن
madden عصبانی کردن دیوانه شدن
He is outrageous! او [مرد] آدم را عصبانی می کند!
He got angry and banged the table. عصبانی شد وزد روی میز
drive someone up a wall <idiom> از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
This is a red rag for me. این من را واقعا عصبانی میکند.
make one's blood boil <idiom> کسی را خیلی عصبانی کردن
to be mad at somebody [something] از دست کسی [چیزی] عصبانی بودن
to get mad at somebody [something] از دست کسی [چیزی] عصبانی شدن
go into orbit <idiom> از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
to snap یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
There were some angry looks in the crowd . قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
Whatever did he say to make you so angry . مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
sorehead شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
crabs عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crab عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
to get annoyed [at] آزرده شدن [عصبانی شدن] [در باره]
fluster دست پاچه کردن عصبانی کردن
to rile آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
flustered دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering دست پاچه کردن عصبانی کردن
flusters دست پاچه کردن عصبانی کردن
to get riled [to feel riled] آزرده شدن [عصبانی شدن]
mad عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest عصبانی کردن دیوانه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com