Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (12 milliseconds)
English
Persian
work unit
یک واحد تقسیم کار
Search result with all words
decimal
نقط های که نشان دهنده تقسیم بین تمام اعداد واحد و بخش کوچکتر کسری عددد دهدهی مثل ... است
decimals
نقط های که نشان دهنده تقسیم بین تمام اعداد واحد و بخش کوچکتر کسری عددد دهدهی مثل ... است
top
روش نوشتن برنامه ها که کل سیستم به بلاکها یا کارهای ساده تقسیم میشود. دو واحد بلاک نوشته میشود وپیش از پردازش آزمایش میشود با بعدی
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
federal reserve system
ایالات متحده علیرغم تقسیم به ایالات مختلف دارای پشتوانه ارزی واحد است
radix
نقط های که تقسیم بین واحد کمی و بخشی اعشاری را نشان میدهد
Other Matches
absolute system of units
سیستم واحد ها که در آن کمترین تعداد واحد یا یکه بعنوان واحد های اصلی انتخاب شده و سایر واحدها از آنها مشتق شوند
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
power
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powered
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powering
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powers
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
knot
نات
[واحد اندازه گیری]
[واحد سرعت دریایی]
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
cpu
واحد محاسبه و منط ق و واحد ورودی / خروجی
morpheme
واحد معنی دار لغوی کوچکترین واحد
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
functional unit
واحد در حال کار واحد تابعی
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
knot
گره دریایی
[واحد اندازه گیری]
[واحد سرعت دریایی]
knot
میل دریایی
[واحد اندازه گیری]
[واحد سرعت دریایی]
branch
تقسیم
branches
تقسیم
sharing
تقسیم
allocate
تقسیم
admeasurement
تقسیم
admensuration
تقسیم
distribution
تقسیم
division
تقسیم
repartition
تقسیم
distributions
تقسیم
cleavage
تقسیم
dealing
تقسیم
apportionment
تقسیم
cleavages
تقسیم
allocates
تقسیم
allocating
تقسیم
divisions
تقسیم
dispensations
تقسیم
dispensation
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
allotment
تقسیم
allotments
تقسیم
administers
تقسیم کردن
divisions
عمل تقسیم
sharing the market
تقسیم بازار
sortition
تقسیم با قرعه
dichotomy
تقسیم به دو بخش
short division
تقسیم باختصار
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
dividable
قابل تقسیم
division line
خط تقسیم شده
division check
ازمایش تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
administer
تقسیم کردن
frequency division
تقسیم فرکانس
divide exception
خطای تقسیم
frequency distribution
تقسیم فرکانس
divisional
مربوط به تقسیم
frequency alloment
تقسیم فرکانس
administered
تقسیم کردن
divisibility
قابلیت تقسیم
dichotomies
تقسیم به دو بخش
fire distribution
تقسیم اتش
divider
پرگار تقسیم
intersects
تقسیم کردن
dividing
تقسیم بندی
subdivisions
تقسیم مجدد
hyphenation
تقسیم کلمه
compartment
تقسیم کردن
subdivision
تقسیم مجدد
to share out
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
divider
تقسیم کننده
severability
قابلیت تقسیم
divided
تقسیم شده
divisive
تقسیم کننده
scissor
قطع تقسیم
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
indistributable
تقسیم نشدنی
intersect
تقسیم کردن
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
intersected
تقسیم کردن
division
عمل تقسیم
division of labor
تقسیم کار
meiosis
تقسیم سلولی
junction boxes
جعبه تقسیم
junction box
جعبه تقسیم
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
division sign
نماد تقسیم
partings
تقسیم تجزیه
parting
تقسیم تجزیه
allotments
پخش تقسیم
graduate
بدرجات تقسیم
graduates
بدرجات تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
graduating
بدرجات تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
divisible
قابل تقسیم
zeradivide
تقسیم بر صفر
delay allowance
زمان تقسیم
division
تقسیم
[ریاضی]
busbar
جعبه تقسیم
meiosis
تقسیم کاهشی
denominator
تقسیم کننده
denominators
تقسیم کننده
market segmentation
تقسیم بازار
allotment
پخش تقسیم
compart
تقسیم کردن
clastic
تقسیم شونده
demultiplexer
تقسیم کننده
share
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
division of labour
تقسیم کار
autotomy
تقسیم خودبخود
distribution of forces
تقسیم نیروها
distributing box
جعبه تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
distribute
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
distribution coefficient
ضریب تقسیم
shares
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
divisions of labour
تقسیم کار
separates
تقسیم کردن
line graduation
تقسیم بندی خط
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution pannel
تابلوی تقسیم
separate
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
partition function
تابع تقسیم
distributing
تقسیم کردن
water point
نقطه تقسیم اب
load distribution
تقسیم بار
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
retained profit
سود تقسیم نشده
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
residuary legatee
باقیمانده ماترک پس از تقسیم
distributions
تقسیم ترکه متوفی
undivided profit
سود تقسیم نشده
undistributed profits
سود تقسیم نشده
maxwell velocity distribution
تقسیم سرعت ماکسول
dividends
تقسیم شده است
distribution
تقسیم ترکه متوفی
long division
بخش یا تقسیم بزرگ
long divisions
بخش یا تقسیم بزرگ
indivisible
غیر قابل تقسیم
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
dividend
تقسیم شده است
karyokinesis
مرحله تقسیم سلولی
jack box
جعبه تقسیم تلفن
proration
سرشکنی تقسیم به نسبت
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
cleave
پیوستن تقسیم شدن
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
prorate
به نسبت تقسیم کردن
self divison
تقسیم خود بخود
lobulation
تقسیم به مقاطع کوچک
diffract
باجزاء تقسیم شدن
break down
تقسیم بندی کردن
billionth
یک تقسیم بر هزار میلیون
billionths
یک تقسیم بر هزار میلیون
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
distribution point
نقطه تقسیم اماد
canton
به بخش تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
amorphous
بدون تقسیم بندی
divisibly
بطور قابل تقسیم
shire
به استان تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
undistributed earnings
منافع تقسیم نشده
work breakdown
روش تقسیم کار
amitosis
یک نوع تقسیم سلولی
partition
تقسیم افراز کردن
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
partitions
تقسیم افراز کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
distributed fire
اتش تقسیم شده
unmodulated
که تقسیم نشده است
versicular division
تقسیم به بیتهای کوچک
voltage division
تقسیم یا پخش ولتاژ
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
amitosis
تقسیم ساده یاختهای
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com