Dictiornary-Farsi | A rough (crude)estimate. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 152 (9 milliseconds)

English	Persian
A rough (crude)estimate.	حساب سر انگشتی


Other Matches

rough estimate	براورد تقریبی
crude	زمخت
crude	ناپخته
crude	خام
crude a	سنگ سرمه
crude	حالت طبیعی رنگ [حالت ملایم و اصیل رنگ]
crude <adj.>	خالی از ظرافت
crude <adj.>	بی ظرافت
crude copper	مس خام
crude gas	گاز طبیعی
crude gas	گاز خام
crude tar	قطران خام
crude steel	فولاد خام
crude copper	مس طبیعی
crude oil	روغن خام
crude oil	مازوت
crude birth rate	نرخ خام زاد و ولد
crude-oil pipeline	خطلولهنفتخام
crude birth rate	نرخ خام زایش
crude death rate	نرخ خام مرگ و میر
crude migration rate	نرخ خام کوچ
mixed crude oil	نفت خام مخلوط
crude migration rate	نرخ خام مهاجرت
to estimate something [at]	تخمین زدن چیزی [به]
estimate	تخمین
over estimate	زیاد براوردکردن
over estimate	بیش ازاندازه واقعی بها گذاشتن بر
estimate	براورد کردن براورد
estimate	تخمین تقویم
estimate	براورد کردن
estimate	ارزیابی
estimate	قیمت شهرت
estimate	تخمین زدن ارزیابی کردن
estimate	اعتبار
estimate	براوردکردن تخمین زدن
estimate	تخمین زدن براورد براورد وضعیت
estimate	دیدزنی
estimate	ارزیابی تخمین
estimate	تخمین زدن
estimate	براورد
cost estimate	تخمین مخارج
intelligence estimate	براورد اطلاعات
unbiased estimate	براورد ناسودار
parametric estimate	براوردی که بر مبنای در نظرگرفتن متغیرها انجام میشود
estimate of costs	تخمین مخارج
estimate of the situation	براورد وضعیت
intelligence estimate	براورداطلاعاتی
interval estimate	براورد فاصلهای
cost estimate	براورد هزینه
conservative estimate	براورد محافظه کارانه
estimate [quote]	براورد [تخمین] [اقتصاد]
Can you give me an estimate?	ممکن است یک برآورد هزینه به من بدهید؟
error of estimate	خطای براورد
unbiased estimate	براوردنااریب
staff estimate	براورد ستادی
second revised estimate	براورد تجدید نظر شده دوم
unbiased estimate	تخمین بدون تورش
regression estimate	تخمین رگرسیون
commander's estimate	براورد فرماندهی
point estimate	براورد نقطهای
parametric estimate	تخمین تقریبی
biased estimate	براورد سودار
regression estimate	براورد رگرسیون
command budget estimate	براوردبودجه
command budget estimate	براورد بودجه یکان
pre design estimate	براورد مقدماتی طرح
standard error of estimate	خطای معیار براورد
rough up <idiom>	حمله وصدمه جسمانی
rough <adj.>	پر دست انداز
to rough it	سخت گذراندن
rough d.	الماس بی تراش
to rough it	بسختی تن دردادن
rough	سخت
rough	بهم زدن
rough	دست مالی کردن
rough	دشوار
rough	ناصاف
rough	درشت ناهموار
rough	ناهنجار
rough	زمخت ناهموار
rough	درشت
rough	خشن
rough	زبر
rough	پست و بلند
rough	زمخت کردن
rough draw	سر دستی طرح کردن
rough wrought	طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
rough wrought	اجمالادرست شده
rough waller	چینه کش
rough usage	دست مالی
rough surface	رویه زبر
rough spoken	شدیداللحن
rough spoken	درشت سخن
rough sea	دریای خراب
the rough and the smooth	اسایش وسختی
ti is true in the rough	بطورکلی درست است
rough and tumble	شلم شوربا
rough and ready	خشن
rough and ready	سریع العمل
rough guess <idiom>	تخمین تقریبی
rough and tumble <idiom>	با خشونت تمام جنگیدن
rough and ready <idiom>	زبروخشن ولی موثر
We had a very rough time.	نه ما خیلی سخت گذشت
very rough sea	sea heavy
rough and tumble	بی نظم و ترتیب
rough and tumble	بیقاعده
to have a rough time	بد گذراندن
to cut up rough	کینه جویی یا کج خویی کردن
rough rider	سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough rice	شلتوک
it is rough on the inside	از تو زبر است
rough cast	اجمالادرست شده ناقص
rough cast	گل مال شده
rough cast	اندوده به شن واهک
rough breathing	که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough breathing	نام این نشان
rough boundary	جدار زبر
rough hewn	نتراشیده ونخراشیده
rough-hewn	ناصاف
rough-hewn	طرح شده زمخت
rough-hewn	درشت
rough footed	دارای پاهای پردار
rough-hewn	نتراشیده ونخراشیده
cut up rough	متغیر شدن
over rough and smooth	در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
cut up rough	داد و بیداد راه انداختن
i saw the report in the rough	من پیش نویس این گزارش رادیدم
it is rough on the inside	توی ان زبراست
rough cast	ناتمام
rough hewn	درشت
rough hew	درشت بریدن طرح کردن
rough hewn	طرح شده زمخت
rough draw	طرح کردن
rough hew	قالب کردن
rough country	سرزمین ناهموار
rough country	تپه ماهور
rough legged	دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough coating	ناتمام
rough log	دفترچه وقایع ناو
rough coating	اجمالا درست شده ناقص
rough coating	گل مال شده
rough coating	اندوده به شن واهک
rough hewn	ناصاف
rough coat	نخستین اندود
rough hew	ناصاف بریدن
rough handling of a thing	گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
rough cast glass	شیشه خام
He is a bully . he is a rough guy .	آدم گردن کلفتی است
Harsh ( rough) manners .	رفتار خشک وخشن
to rough a horse's shoes	میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
rough or foul copy	چرک نویس