Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 117 (7 milliseconds)
English
Persian
A ticket to Bath, please.
لطفا یک بلیت به شهر باته.
Other Matches
ticket
بلیط منتشرکردن
ticket
بلیت
ticket
بلیط دار کردن
ticket
اگهی
ticket
ورقه
ticket
بلیط
ticket
صورت نامزدهای حزبی
the ticket
کار شایسته
ticket
برچسب برچسب زدن به
the ticket
کار صحیح
Where is the ticket office?
باجه بلیت فروشی کجاست؟
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
parking ticket
جریمهبدلیلپارکغیرقانونی
ticket office
باجه بلیت فروشی
ticket punch
بلیت سوراخ کن
split ticket
<idiom>
انتخاب افراد سیاسی برای رای
second class ticket
بلیت درجه دوم
ticket office
باجه
this ticket admits one
با این بلیط یک تن را اجازه دخول می دهند
show your ticket to him
بلیط خودراباونشان دهید
outside ticket pocket
جیبکوچکبیرونی
ticket collector
بلیطجمعکن
ticket control
کنترلبلیط
ticket counter
جایگاهبلیط
meal ticket
وسیلهی امرار معاش
ticket office
باجه فروش بلیت
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
ticket office
محل فروش بلیت
straight ticket
اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
return ticket
بلیط رفت و برگشت
meal ticket
راه کار و کاسبی
admittance ticket
بلیطورودی
meal ticket
ممر درآمد
return ticket
بلیط دوسره
season ticket
بلیط فصلی
meal ticket
کوپن غذا
meal ticket
بلیط غذا
walking ticket
ورقه خاتمه خدمت
trip ticket
برگه اجازه مسافرت
trip ticket
بلیط مسافرت
big ticket
گران قیمت
commutation ticket
بلیط با تخفیف
big ticket
با ارزش
ticket collector's booth
باجهتحویلبلیط
How long is the ticket valid?
بلیت تا کی اعتبار دارد؟
bath
شستشو
to take a bath
ابتنی کردن
to take a bath
استحمام کردن
bath
استحمام شستشوکردن
take a bath
<idiom>
ویرانی تجارت ،ورشکست شدن
bath
ابتنی کردن حمام گرفتن
bath
حمام فرنگی
bath
حمام ابکاری
bath
گرمابه
bath
وان
bath
حمام
to take a bath
شستشو کردن
bath platform
سکویحمام
bubble bath
وان پر کف و معطر شده
developer bath
تشتکفاهرکننده
bath-house
حمام عمومی
dyeing bath
حمام رنگرزی
bath dye
حمام رنگرزی الیاف
water bath
[ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
water bath
حمام آب
water bath
دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
bath salts
نوعینمککانیجهتخوشبو کردنآبحمام
I'd like a room with bath.
من یک اتاق با حمام میخواهم.
May I have a bath towel?
ممکن است یک حوله حمام برایم بیاورید؟
a bath towel
حوله حمام
What find bath.
عجب حمام خوبی است
hip-bath
وانکوچک
bed-bath
شستشویمریض
bath oil
مایعخوشبوکنندهآب
Bath Stone
سنگ آهک دانه ای
bubble bath
مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
Turkish bath
حمام
mud bath
گل مالی تن برای درمان
oil bath
حمام روغن
needle bath
دوش سوزنی
needle bath
شستشو در زیر ابی که با دانههای خیلی ریز بر تن میریزد
molten bath
حمام ذوب فلزات
metal bath
حمام فلز
foot bath
پاشویه
copper bath
حمام مس
cold bath
ابتنی با اب سرد
bath keeper
حمامی
bath keeper
گرمابه دار
acid bath
حمام اسید
Turkish bath
گرمابه بخار
bath house
گرمابه
bath house
حمام
sand bath
حمام شن
shaking bath
حمام تکان دهنده
shower bath
دوش
sweating bath
حمام بخار
swimming bath
تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
swimming bath
شناگاه
shower bath
حمام دوش
turkey bath
گرمابه
turkey bath
حمام شرقی
ultrasonic bath
حمام فراصوتی
vapour bath
حمام بخار
sweating bath
حمام گرم
sweating bath
گرمابه
slipper bath
یکجور فرف تن شویی که روی ان نیمه پوشیده است
steam bath
حمام بخار
stop bath
ابگونه اسیدی که برای تثبیت عکس وفیلم بکار میرود
sun bath
حمام افتابی
bath and shower mixer
اختلاطدوشووان
oil bath lubrication
روغنکاری حمام روغن
salt bath furnace
کوره حمام نمک
salt bath hardening
سخت گردانی حمام نمک
swimming bath
[British E]
[old-fashioned]
حمام
[با استخر]
swimming bath
[British E]
[old-fashioned]
گرمابه
[با استخر]
salt bath case hardening
سخت گردانی سطحی حمام نمک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com