English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish. اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
Other Matches
kettle of fish امر
kettle of fish کار
kettle of fish اشفتگی اختلال
kettle of fish مهمانی دانگی
kettle of fish <idiom> بافکر عمل کردن
fish kettle فرفمخصوصماهی
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
it is a pretty kettle of fish عجب وضعی است
it is a pretty kettle of fish بد وضعی است
anna انه
self interested خودغرض
self-interested در بند نفع شخصی
interested علاقه مند
interested مایل
interested مجذوب غرض الود
interested ذینفع
self interested در بند نفع شخصی
self-interested خودغرض
interested شخص ذینفع
interested parties اشخاص ذی نفع یا علاقه مند
To be interested in ( keen on ) some thing . به چیزی علاقه داشتن
completely <adv.> کاملا
completely <adv.> بکلی
to try something completely new <idiom> چیزی [روشی ] کاملا متفاوت امتحان کردن
completely specified با تعیین کامل
quite [completely, perfectly] <adv.> قطعا
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
i was completely spattereed به از رو تا به پایم گل پاشیده شد
quite [completely, perfectly] <adv.> کاملا
quite [completely, perfectly] <adv.> حتما
I had completely forgotten . هیچ یادم نبود
His jealousy is completely uncalled-for. حسادت او [مرد] کاملا بی ربط است.
Gambling ruined him completely. قما راورابروز سیاه نشاند
Your slander is completely preposterous . تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
kettle دیگچه
kettle دهل نقاره
kettle جعبه قطب نما
kettle کتری
kettle اب گرم کن
couscous kettle دیگچهیغذا
kettle hole دیگ چال
kettle holder کتری گیر
kettle holder کهنه
kettle drum دمامه عصرانه مفصل
kettle drum کوس
kettle drum نقاره
kettle drum دهل
kettle drummer دهل زن
kettle drummer نقاره زن
kettle holder کهنهای که با ان کتری داغ رادردست گیرند
the lid of a kettle دریا سر کتلی
To ignore some one completely . To treat someone with utmost contempt . به کسی محل سگ نگذاشتن
the pot calls the kettle black دیگ بدیگ میگوید رویت سیاه
pot calling the kettle black <idiom> دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه
fish بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
to fish up بیرون کشیدن
fish پشت بند گذاشتن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
i went to fish رفتم
to fish out دراوردن
saw fish اره ماهی
fish like ماهی مانند
fish for <idiom> مچگیری کردن
to fish up دراوردن
fish انواع ماهیان
fish ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fish صیداز اب
fish بست زدن
fish out تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
i went to fish ماهی بگیرم
fish جستجو کردن طلب کردن
fish ماهی
flat fish ماهی پهن
fly fish بامگس ماهی گرفتن
frog fish ماهی کوسه
fish story ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
game fish ماهی مجاز برای صیادی
game fish ماهی موردنظر
globe fish یکجورماهی که میتواندبادکرده خودراگردسازد
needle fish نیزه ماهی
sheat fish گربه ماهی
fish wire فنر سیم کشی
fish warden متصدی امور شیلات
fish pot سبدبرای گرفتن ماهی بویژه مارماهی وخرچنگ
fish sound بادکنک ماهی
fish spawn تخم ماهی
fish plate لبه گیر
fish plate پشت بند
fish pearl مرواریدساختگی
fish stick فیله ماهی سرخ کرده
fish tail مانند دم ماهی
fish paper عایق کاغذی
fish plate وصله
hag fish پیرزن زشت
hag fish عجوزه زشت زن جادوگر
peter fish ماهی روغن کوچک
tuna fish ماهی تونایاتون
fish dish فرفماهی
fish fork چنگالمخصوصخوردنماهی
other fish to fry <idiom> شلوغ بودن سر
fish scaler ابزارماهی
fish out of water <idiom> طرف وصله ناجوراست
big fish فردمهمودارایقدرت
cold fish غیر احساساتی
fish finger ماهیتکهتکهشدهیخی
to fish for trout صیدقزل الاکردن
tin fish ماهی کنسرو
hag fish ساحره
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
tuna fish ماهی تن
sheat fish جری
shell fish ماهی صدف
shell fish جانور صدف
sport fish ماهیگیری تفریحی
sword fish شمشیر ماهی
sword fish اره ماهی
neither fish nor fowl <idiom> چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
fish slice ابزاریدرآشپزخانهبرایسرخکردنماهی
fish meal ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
gold fish ماهی طلایی
have other fish to fry [have better fish to fry] کار مهمتر داشتن
cramp fish ماهی برق
cramp fish ماهی رعاد
crape fish ماهی روغن نمک زده وخشک
cuttle fish سپیداج
devil fish چرتنه
devil fish هشت پا
devil fish اختپوت
finger fish ستاره دریایی
coal fish یکجورماهی روفن
have other fish to fry [have better fish to fry] لقمه چرب تری در نظر داشتن
gold fish ماهی قرمز
flying fish صورت فلکی ماهی پرنده
flying fish ماهی پردار
to fish for information <idiom> یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
cuttle fish ماهی مرکب
fish-bladder [تزئینی شبیه کیسه ماهی باد شده]
fish design طرح ماهی درهم یا هراتی [این نوع طرح به گونه های مختلف در فرش ایران، ترکیه، چین و هند بکار گرفته می شود.]
bait fish ماهی کوچک بعنوان طعمه
finger fish نجم بحری
fish and chips خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
fish hawk دال دریایی
fish hawk مرغ استخوان خوار
fish fag زن بدزبان یابد دهان
fish farm پرورشگاه ماهی
fish line زه قلاب
fish globe شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
fish hook قلاب ماهیگیری
fish glue سریش ماهی
fish fag زن ماهی فروش
fish culture تربیت ماهی
fish culture ماهی پروری
fish backed گرده ماهی
fish ball کوفته ماهی وسیب زمینی
fish bone استخوان ماهی
fish bone خارماهی
fish line ریسمان ماهی گیری
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
fish carver کاردماهی خردکنی
fish hawk همای
fish joint محل اتصال دو خط اهن یادوتیر
To fish in troubled waters. از آب گل آلود ماهی گرفتن
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> آدم قحطی نیست.
fish and chip shop جائیکهغذاهاییمثل"ماهیسرخشده" "سوسیس"وغیرهمیفروشد
to souse a meat or fish درترشی گذاشتن گوشت یاماهی
to fish in troubled waters پی بازاراشفته گشتن
to fish in troubled waters ازاب گل الودماهی گرفتن
the fish smacks of the tin ماهی بوی حلبی را برداشته است
jelly fish float شناور شدن در اب با دست وپای دراز
fish glue [isinglass] چسب سریش
Caspian White Fish ماهی سفید [جانور شناسی]
There are as good fish in the sea as ever came out. <proverb> از دریا هر چقدر ماهى بگیرى باز هم ماهى دارد.
He muddles the water to catch fish . <proverb> آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
school بمدرسه فرستادن درس دادن
school تربیب کردن
school گروه پرندگان
school دسته ماهی
school گروه
school جماعت
school اموزشگاه
school مکتب دبستان
school دبیرستان
school تحصیل در مدرسه
school تدریس درمدرسه
school مکتب علمی یافلسفی
school دسته
school جماعت همفکر
to go to school باموزشگاه رفتن
to go to school درس خواندن
school مدرسه
the school is out مدرسه تعطیل است
first school -مخصوصبچههایبین5تا9سال
first school پایهدبسبان
school رام کردن وعادت دادن
school تادیب یا تربیت کردن
school پیروان یک مکتب اموزشگاه
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
school مکتب نحله
school دانشکده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com