Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English
Persian
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
Other Matches
truth
راستی
truth value
ارزش درستی
The truth was known to no one other than himself.
هیچ کس به غیر از خود او
[مرد]
حقیقت را نمی دانست.
in truth
براستی
the truth will out .
<proverb>
یقیقت بر ملا خواهد شد .
to tell the truth
حرف راست زدن
to tell the truth
راست گفتن
truth
صدق
truth
حقیقت
truth
درستی صداقت
in truth
در حقیقت
tell the truth
حقیقت را گفتن
I would like to know the truth.
من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
moment of truth
لحظهی راستیننما
moments of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moment of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moments of truth
دم سرشتنما
moments of truth
لحظهی راستیننما
home truth
حقایقیکهدربارهخودتاناز دیگریمیفهمید
Nothing hurts like the truth.
حقیقت تلخ است
I would like to learn the truth.
من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
To speak the truth.
حقیقت را گفتن
Swear to tell the truth .
قسم بخور که راست بگویی
half truth
سخن نیم راست
half truth
حقیقت ناقص
the truth of if is doubted
درحقیقت
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
truth drug
داروی کشف حقیقت
truth table
جدول درستی
truth table
جدول صحت
truth table
دو مقدار
truth table
روش بیان تابع منط ق به عنوان خروجی یک مجموعه ورودیهای ممکن
truth table
جدول درستی جذول صحت
the truth of if is doubted
صحت ان موردتایید است
in the interests of truth
برای خاطر راستی
truth table
در جبر بولی
the truth of if is doubted
ان تردی است
moment of truth
دم سرشتنما
truth table
جدول ارزش
[منطق]
[ریاضی]
approving truth
دلیل قانع کننده
approving truth
حقیقت مسلم
thereis not a p of truth init
ذرهای راستی دران نیست
To tell you the truth. Frankly speaking.
راستش رابخواهی
only child
تک فرزند
he is my only child
فرزند یگانه من است
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
child
parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
ionship relat child parent
with child
ابستن حامله
from a child
ازهنگام بچگی
child
بچه
with child
<idiom>
حامله شدن
child
کودک
child
طفل
to get with child
ابستن کردن
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
child
فرزند
child
ولد
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
wolf child
کودک گرگ پرورده
Watch the child !
مواظب بچه باش !
an abortive child
فگانه
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
poor child
بیچاره بچه
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
بچه بازی
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
to beat a child
کتک زدن بچه
unborn child
حمل
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child
بچه عوضی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
big with child
حامله
big with child
ابستن
feral child
کودک وحشی
foster child
فرزند خوانده
child abuse
بهره کشی از کودک
child psychology
روانشناسی کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child in the womp
حمل
child development
رشد کودک
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child custody
حضانت
child centered
کودک محور
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
god child
بچه تعمیدی
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
an abortive child
بچه سقط شده
problem child
کودک مشکل افرین
problem child
فرزند مسئله دار
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child
کودک مطرود
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
adopted child
فرزند خوانده
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
backward child
کودک عقب مانده
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child
طفل لقیط
illegitimate child
طفل نامشروع
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
nurse child
فرزند رضائی
nurse child
فرزند خوانده
gutter child
بچه موچه گرد
in child birth
درحال زایمان
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child labor laws
قوانین کار کودکان
female slave with a child
master her from child witha
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
female slave with a child
ام ولد
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child
غره
blood money of an unborn child
دیه جنین
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com