English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
By dint of hard work. بزور کاروتلاش
Other Matches
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
It was terribly hard work getting to the top of the mountain. رسیدن به نوک کوه کا ربسیار مشکلی بود
dint گود کردن
dint گودی
dint تور رفتگی
dint ضربت
dint زور
by dint of بضرب
by dint of بوسیله
dint تو رفتگی گودی
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
To go to work . to start work . سر کار رفتن
I am hard at it . سخت مشغولم
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard by درنزدیکی
hard by نزدیک
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard of d. دیرهضم
hard of d. ناگوارا
hard to please مشکل پسند
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
it is hard to say نمیتوان گفت
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is not very hard چندان سخت نیست
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard up <idiom> کمبود پول
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard سخت
hard خطای موقت در سیستم
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard خطا
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard سفت
hard دشوار
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard سخت در مقابل نرم
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard مشکل شدید
hard قوی
hard سخت گیر نامطبوع
hard زمخت
hard خسیس درمضیقه
hard بشدت
hard بسرعت
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard head شاخ جنگی
hard head ادم بی کله
hard head بی مخ
hard heartedly بیرحمانه
hard laid سفت تابیده
hard heartedness قساوت
hard labor اعمال شاقه
hard hyphen خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
hard hyphen خط تیره واصل
hard heartedness سنگدلی
hard heartedly از روی سخت دلی
hard layer لایه سخت
hard sauce مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard board تخته فشاری
hard bitten سخت گاز گرفته شده
hard sector قطاع سخت افزاری
hard sectored دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sectoring می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard set سخت شده
hard set منقبض شده
hard set ثابت شده
hard set سفت شده
hard rubber لاستیک سخت
hard radiation تابش یا پرتو سخت
hard pan قشر سنگی شده
hard layer لایه سفت
hard mouth بد دهنگی
hard lines سختی
hard lines بدبختی
hard maple افرای قندی قند افرا
hard mouth بد لگامی
hard mouthed بد دهنه
hard mouthed بدلگام
hard mouthed خودسر
hard mouthed سرکش
hard boiled سخت جوشیده
hard shell سخت پوست
hard brick اجر بهی
hard core پی جاده
hard core مصالح تخریب
hard core مصالح اوار
hard drive گرداننده سخت
hard brick اجر سخت
hard boiled سرسخت وخشن
hard error خطای سخت افزاری
hard boiled پرتعصب
hard core زیرسازی جاده
hard copy نسخه ملموس خروجی چاپی
hard charge بشدت و حداکثر سرعت راندن
hard chine خن زاویهای
hard clam حلزون دارای کفههای صدفی سخت
hard coal ذغال سنگ سخت
hard colors رنگهای سنگین
hard copal کوپال سخت
hard copy نسخه چاپی
hard boiled سفت سفت پز
hard boiled زیاد سفت شده
hard error خطای ملموس
hard goods اجسام سخت
hard ground زمین سفت
hard ground زمین سخت
hard hack بوته کوتاهی که دراتازونی میروید
hard hack اسپیره
hard fisted خسیس
hard glass شیشه سخت
hard handed دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard goods اجسام پایدار ومقاوم
hard game بازی دشوار
hard face سخت کردن سطحی
hard failure نارسایی سخت افزاری خرابی سخت افزاری
hard favoured زشت
hard featured بدقیافه
hard featured زشت
hard fiber فیبر سخت
hard finish روکاری زبر
hard fisted جوکی
hard handed خسیس
hard shell کاسه دار
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
hard-drinking معتادبهالکل
hard line سخت
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
rock-hard بینهایتسخت
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
hard-nosed لجباز
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
hard shouder شانه راست
hard hat کلاهایمنی
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to bear hard جفاکردن
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پرتکاپو
hard line افراط آمیز
hard line سختگیرانه
hard line سرسختانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard-nosed سرسخت
hard-nosed یک دنده
to bear hard زوراوردن
to die hard سخت مردن
to die hard دیرجان کندن
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed خودرای
hard line خمشناپذیر
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard shell سخت
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stock اجر سخت
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard surface سطح چیزی
hard surface رافرش کردن
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface سخت کردن سطحی
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand بارانداز هوایی
hard shell متعصب
hard soil زمین سفت
hard soil خاک سفت
hard soil رویه محکم
hard solder لحیم برنجی
hard solder لحیم سخت
hard solder جوش سخت
hard space فاصله واصل
hard times روزگارسخت
hard times هنگام تنگدستی
hard tube لامپ سخت
hard wood چوب سخت
hard working پرکار
hard working زحمت کش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com