Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
French Order
سبک معماری فرانسوی
Other Matches
marching order
[travel order]
دستور پیشروی
[ارتش]
he does not know french
او زبان فرانسه نمیداند فرانسه بلد نیست
the french
فرانسوی ها
to take french
بی خداحافظی رفتن
to take french
بی بدردو رفتن
keep up your french
زبان فرانسه راهمانقدرکه میدانیدنگاه دارید
to take french
بی خبر رفتن جیم شدن
My French is not up to much.
فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
French
فرانسوی کردن
French
: فرانسوی
French
:خلال کردن
French
فرانسه زبان فرانسه
French
مقشر کردن
french heel
پاشنه کفش زنانه بلند وخمیده بجلو
french grass
اسپرس
French polish
روغن جلا
french fry
برش سیب زمینی سرخ کردن
french fry
برشهای سیب زمینی رادرروغن سرخ کردن
french leave
مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
french mustard
خردل با سرکه
French windows
درپنجرهای
French windows
اقشقشه
French Polynesia
پولینزی فرانسه
French window
درپنجرهای
French window
اقشقشه
french marigold
گل جعفری
french master
فرانسه
french defence
دفاع فرانسوی شطرنج
french curve
پیستوله
french wheat
دیلار
french wheat
گندم سیاه
To take French leave .
یواشکی مر خص شدن
french drain
زهکش خشکه چینی
french master
اموزگار
french dressing
سس سالاد
He took French leave.
<idiom>
او جیم شد.
french beans
لوبیا سبز
French window
پنجره لولادار
He is ahead of me in french.
درزبان فرانسه از من جلواست
french chop
گوشت دنده
french chalk
پودر خشک کن
french chalk
گچ درزیگران گچ خیاطی
french chalk
گچ فرانسوی
French cuff
سردستپیراهنمردانهفرانسوی
French cut
تراشفرانسوی
French stick
قرصدراز نازک نان
He took French leave.
<idiom>
او کار رو پیچوند.
French horn
نوعی شیپور
French Guiana
گیانای فرانسه
French doors
دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
French bean
لوبیا
French bean
لوبیای سبز
French beans
لوبیا
pedlar french
زبان ویژه دزدان
to talk french
فرانسه حرف زدن
to take french leave
جیم شدن
to take french leave
بی بدرودرفتن
to take french leave
بی خداحافظی رفتن
law french
اصطلاحات امیخته با فرانسه که در زبان حقوقی بکارمیرود
French doors
درب دارای دولنگه
French door
دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
French Guiana
گویان فرانسه
french telephone
تلفن دارای گوشی ودهانی نصب بر روی یک دسته
french toast
نوعی نان شیر مال سرخ کرده
french revolution
انقلاب فرانسه
french pastry
شیرینی اردینه فرانسوی
French beans
لوبیای سبز
French fries
سیب زمینی سرخ کرده
French dressing
چاشنی سالاد فرانسوی
French door
درب دارای دولنگه
french revolution
انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
french or haricot bean
لوبیا
french onion soup
سوپ پیاز فرانسوی
French Renaissance Revival
احیای سبک رنسانس
quotation marks (French)
علائمنقلقول
French roulette wheel
چرخهقمارفرانسوی
French knot stitch
گرهفرانسوی
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
French betting layout
صفحهشرطبندیفرانسوی
By
[In]
comparison with the French, the British eat far less fish.
در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .
فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
He is giving her French lessons in exchange for English lessons
به اودرس فرانسه می دهد ودرعوض انگیسی می گیرد
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
in order that
تا اینکه
to order
<idiom>
به ترتیب
second order
مرتبه دوم
in order
درست
in order
صحیح
out of order
خراب
out of order
نادرست
out of order
درهم برهم
order off
حکم خروج
in order
دایر
in order that
برای اینکه
out of order
<idiom>
برخلاف قانون ،نامناسب
in order that he may go
برای اینکه برود
first order
مرتبه اول
re order
سفارش دوم باره
In this order. In this way.
باین ترتیب
order about
پیوسته پی فرمان فرستادن
to the order of
بحواله کرد
out of order
از کار افتاده
to the order of
به حواله کرد
to the order of
در وجه
order
سفارش دادن دستور دادن
in order that i may go
برای اینکه بروم
out of order
<idiom>
کارنکردن
well-order
خوش ترتیب
[ریاضی]
order
سفارش دادن
order
کد عمل
order
خرید سفارش خرید
order
حواله کرد حواله کردن دستور
in order to ...
برای
[اینکه]
in order to ...
تا
[اینکه ]
order
[placed with somebody]
دستور
[ازطرف کسی]
order
[placed with somebody]
سفارش
[ازطرف کسی]
order
نظام معماری
order
رتبه
order
دستور سفارش
order
پردازندهای که عملیات ریاضی و منط قی را کدگشایی کند و انجام میدهد مط ابق کد برنامه
order
سفارش
order
راسته
order
مرتبه
order
امر
order
دستور دادن سفارش
order
نظم
order
دستور
order
سفارش دادن تنظیم کردن
by order of
فرمان
by order of
حسب الامر
order
سفارش دادن کالا یا جنس
order
نظم دادن
order
فرمان نظم
order
ترتیب انجام کار
order
ترتیب
order
دستور دادن
order
دستورعملیاتی
order
دستورالعمل
order
سبک معماری
order
شیوه
order
حکم
order
مرتب کردن
order
منظم کردن
order
دستورالعمل دستور
order
حواله
order
ن
second order factor
عامل مرتبه دوم
to set in order
درست کردن
superior order
امر مافوق
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
superior order
دستور مافوق
short order
خوراکی که زود مهیا میشود
provisional order
دستور موقت اداری
the goods are on order
کالا را سفارش داده ایم
the line is out of order
سیم خراب است
third order reaction
واکنش مرتبه سه
second order reaction
واکنش مرتبه دوم
sort order
نظم ترتیب
second order conditions
شرایط مرتبه دوم
pay order
سندپرداخت حقوق
pay order
لیست پرداخت حقوق
partial order
ترتیب جزئی
partial order
پاره ترتیب
Lattice
[order]
توری
[ترتیب]
[ریاضی]
order of fire
ترتیب احتراق موتور
Lattice
[order]
شبکه
[ریاضی]
order time
زمان سفارش کالا
order off the field
حکم خروج
Order theory
ترتیب جزئی
[ریاضی]
order of the day
دستور جلسه
order of the day
معادل agenda
order of the day
برنامه روزانه
order of service
سوت داور بمعنای دستورسرویس دادن
order of matrix
مرتبه ماتریس
payable to order
قابل پرداخت به حواله کرد
phantom order
قرارداد تولید وسایل نظامی درزمان جنگ قرارداد تبدیل کارخانههای شخصی به کارخانجات نظامی
place an order
سفارش دادن
second order conditions
شرایط ثانوی
route order
فرمان ستون راه رو
route order
ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
review order
لباس وتجهیزات و وسائل کامل
review order
لباس وتحملات سان
referral order
درخواست برای اماد غیرموجود یا جایگزین در انبار
reculaulation order
تنظیم محاسبه مجدد
purchase order
سفارش خرید
purchase order
دستور خرید
public order
نظم عمومی
processing of the order
انجام سفارش
probation order
دستور یا حکم تعلیق مجازات
post order
حواله پستی
order of magnitude
مرتبه بزرگی
good order
خوش ترتیب
[فلسفه]
To order a meal.
سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
German Order
سبک معماری آلمانی
[نوعی از سبک معماری کرنتی قرن هجدهم انگلستان]
Giant Order
شیوه غول ستونی
[معماری]
Gigantic Order
[شیوه ستون سازی توسکاری همراه با شیوه غول ستونی]
[معماری]
In chronological order.
بترتیب تاریخ ( بطور مسلسل )
social order
سازمانوساختاراجتماعی
postal order
هزینهپستی
law and order
اطاعتازقانون
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com