English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (9 milliseconds)
English Persian
He has lost count. حساب از دستش دررفته
Search result with all words
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
Other Matches
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
lost ضاله
lost از دست رفته تلف شده
lost گلوله ناپیدا
to get lost گم کردن
to get lost گم شدن
to get lost گمراه شدن
Get lost! <idiom> دورشدن
lost causes هدف تحقق نیافتنی
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause هدف تحقق نیافتنی
lost گم شده
lost منحرف
lost شکست خورده گمراه
lost زیان دیده
lost از دست رفته ضایع
lost مفقود
lost گمشده
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
to count بشماره مردم یا سپاهی لشگر نگاه کردن
Count me out . دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
count پنداشتن
count فرض کردن
He cant count yet. هنوز شمردن بلد نیست
count on <idiom> بستگی داشتن به
count out <idiom> بیرون نگهداشتن
count تعداد امتیاز توپزن
count حساب امتیازهای یک ضربه بیلیارد ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ
count حساب کردن
count شمردن
re count دوباره شمردن
to count طرفدار شمردن
to count up حساب کردن
to count up جمع زدن
to count down شمردن
take the count بلند شدن پس از شماره 01
to count down دادن
to count out یکی یکی شمردن وبیرون دادن
count شمار
re count از سرشمردن
count off شمارش به ترتیب شماره بترتیب شماره " بشمار "
count تعداد ایمپولز
count down از بالا به پایین شمردن شمارش معکوس
count تعداد جریانهای ضربهای شمردن
count ایجاد جمع کل از تعداد موضوعات
count out ناک اوت
to count [as] به شمار رفتن
count شمارش
Count me in! روی من حساب کن!
count by ones یکی یکی بشمارید
I'm going to count to three. <idiom> تا سه میشمارم.
count تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
count کنت
to count [as] معتبر بودن
to count [as] به حساب رفتن
Count me in! من حاضرم برای اشتراک!
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
long-lost کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
no love lost <idiom> سوء نیت ،احساسبدی داشتن
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
She lost her loved ones . تمام عزیزانش را از دست داد
He lost everything that was dear to him. آنچه برایش عزیز بود از دست داد
lost document مدرک گم شده
lost documents اسناد و مدارک گم شده
lost cluster تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
contact lost تماس قطع شد
contact lost هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
lost chain زنجیره از دست رفته
contact lost هدف گم شد
lost time زمان گمگشته
lost time زمان مفقوده
lost chain زنجیره گم شده
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
lost target تیر خطا
lost article شیئی گمشده
lost mass افت جرم
lost head افت بار
he lost the seat دوباره بوکالت برگزیده نشد
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
she has lost her roses چهره گلگونش زعفرانی شده است
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
lost animal حیوان ضاله
i lost the train به قطار نرسیدم
i lost the train قطار را از دست دادم
lost child طفل لقیط
i lost sight of it از نظرم نهان گشت
lost animal حیوان گمشده
i have lost all patience طاقتم طاق شده است
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
lost article لقطه
frequency count شمار بسامد
yarn count نمره نخ
To count the money . پول شمردن
knot count رجشمار [گره زرعی] [تعداد گره در طول مشخصی از فرش]
long count شمردن تا 01 در ناک اوت
head count تعداد مردم شمرده شده
record count شمارش رکوردها
head count جمع افراد
thread count [تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
head count سرشماری
head count شمارش مردم
count nouns اسم شمردنی
word count واژه شماری
background count عکس العمل تشعشع
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
record count شمار مدارک
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
To count up to ten . تا ده شمردن
count noun اسم شمردنی
count palatine قلمرو
count palatine قلمرو خود امتیازات شاهانه داشت
count out of the house مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
If you count the children too. اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
pollen count درصد گردههای گیاهی در هوا
mandatory eight count شمردن تا 8 در ناک اوت
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
to recover lost time وقت گمشده را جبران کردن)
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
The ship and all its crew were lost . کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
lost wax process ریخته گری با مدلهای مومی
lost wax process فرایند مدلهای مومی
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
lost property office دفتر اشیای گم شده
reference count technique تکنیک شمارش ارجاعات
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
Dont count (bank)on me. روی من حساب نکنید
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
Don't count your chickens before they're hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Dont count your chickens before they are hatched. جوجه ها راآخر پائیز می شمارند
Don't count your chickens before they are hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
The deal is off. Forget it . That doesnt count . مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com