Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
He doesnt play the piano either .
پیانوهم نمی زند
Other Matches
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
piano
پیانو
piano
ارام بنوازید قطعه موسیقی اهسته وارام
upright piano
ساختمانپیانو
piano or pianoforte
پیانو
giuoco piano
جوئوکو پیانو در بازی شطرنج ایتالیایی
to key a piano
مایه پیانویی رادرست کردن
to key a piano
پیانویی راکوک کردن
grand piano
پیانوی بزرگ و افقی
You can lift the piano alone.
تنهائی نمی توانی پیانو رابلند کنی
piano player
اسباب پیانو زنی
She plays the piano well.
خوب پیانومی زند
player piano
پیانو خودکار
piano hinge
لولای قدی
electronic piano
پیانوالکتریکی
piano accordion
اکوردئون جا انگشتی دارشبیه پیانو
He plays the piano too
پیانو هم می زند
piano player
پیانوزن
toa one piano with another
یک پیانوراباپیانودیگرجورکردن
upright piano action
عملمستقیمپیانو
It doesnt solve anything.
دردی را دوا نمی کند
She doesnt look her age .
از سنش جوانتر نشان می دهد
It doesnt matter. it is nothing.
چیزی نیست ( عیب ندارد )
It doesnt make any difference to me .
برای من فرقی نمی کند (ندارد)
He doesnt do it for our black eyes.
عاشق چشم وابروی ماکه نیست
The stamp doesnt stick.
این تمبر نمی چسبد
She doesnt like that young man.
از آن جوان خوشش نمی آید
It doesnt look nice . It is useemly.
صورت خوشی ندارد
It doesnt accord with my calulations.
با حساب من جور درنمی آید
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .
مقصودی ندارد
It doesnt pay . It is not worth the while.
صرف نمی کند
The chimney doesnt have enough draft .
این دود کش خوب هوانمی کشد
It doesnt ring true to me .
به گوشم درست نمی آید
The shirt doesnt fit me.
این پیراهن اندازه ام نیست
He doesnt belong to our set (clique).
دردار ودسته مانیست
Make sure the statuette doesnt topple over .
هوای مجسمه را داشته باش که نیافتد
The engine doesnt run smoothly .
موتور روان کار نمی کند
My salary doesnt last me to the end of the month.
حقوقم به آخر ماه نمی رسد
The deal is off. Forget it . That doesnt count .
مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
The sentence doesnt convey the meaning.
این جمله معنی رانمی رساند
Money doesnt grow on trees.
پول که علف خرس نیست
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
The car engine doesnt run ( work ) .
موتور اتوموبیل کارنمی کند ( از کار ؟ فتاده )
It doesnt meet the present day requirments(needs).
جوابگوی احتیاجات امروزی نیست
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father.
جلوی پدرش سیگار نمی کشد
He couldnt care less. He doesnt give (care)a damn.
عین خیالش نیست
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.
خجالت سرش نمی شود
His objection doesnt apply . His objection is not valid .
ایرادش واردنیست
play out
خسته کردن ماهی
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
از سر خود واکردن
play out
بپایان رساندن
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play out
تا اخر بازی کردن
play down
بازی در وقت اضافه
play on
سوء استفاده کردن از
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play for one
حفظ توپ
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play the d.
شیطنت کردن
by-play
کار یا نمایش ثانوی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
we used to play there
.......
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play upon
گول زدن
to play first f.
پیش قدم بودن
to play first f.
ویولون اول
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
to play off
سنگ رویخ کردن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play at
شرکت کردن در
to play at
داخل شدن در
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
to play upon
سو استفاده کردن از
play by play
پخش رادیویی
play
بازی
play
بازی کردن
play
خلاصی داشتن
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
خلاصی بازی
play
حرکت ازاد
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
all play all
مسابقه دورهای
come into play
روی کار امدن
to play itself out
اتفاق افتادن
out of play
توپ مرده
to play itself out
رخ دادن
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
رقابت
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play
تفریح بازی کردن
play
تفریح کردن ساز زدن
play
الت موسیقی نواختن
play
زدن
play
رل بازی کردن
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
نمایش نمایشنامه
play
اداره مسابقه
play
کیفیت یاسبک بازی
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
ضربه به توپ
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play at
وانمود کردن
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play up
<idiom>
پافشاری کردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
in play
بطور غیر جدی
play away
به بازی گذراندن
play away
باختن
in play
به شوخی
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
let us play
بازی کنیم
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play-acted
تو بازی رفتن
play-acted
وانمود کردن
play-acted
نقش داشتن
play-acted
ادا در آوردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play-acts
وانمود کردن
play-acting
بازی کردن
play-acting
نقش داشتن
play-acts
نقش داشتن
play-acting
وانمود کردن
play-acts
بازی کردن
play-acting
تو بازی رفتن
play-acting
ادا در آوردن
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play-act
نقش داشتن
play-acted
بازی کردن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
play button
دکمهشروع
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
play-act
بازی کردن
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
play-act
وانمود کردن
play-act
تو بازی رفتن
play-act
ادا در آوردن
To play cards .
ورق بازی کردن
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
to play with fire
آتش روشن کردن
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
foul play
ناجوانمردی
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play.
کار بدون تفریح
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
play music
موسیقی ساختن
play music
موزیک ساختن
play music
آهنگ ساختن
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
to play football
فوتبال بازی کردن
to play soccer
فوتبال بازی کردن
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
on/play button
کلیدشروعبهکار
end play
بازی طولی محور
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
play-acts
ادا در آوردن
play key
کلیدپلی
play/pause
دکمهنمایشوایست
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play-acts
تو بازی رفتن
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
prelude to a play
مقدمه نمایش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com