Dictiornary-Farsi | He escaped by the skin of his teeth. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 152 (8 milliseconds)

English	Persian
He escaped by the skin of his teeth.	بزحمت جانش رانجات داد


Other Matches

by the skin of one's teeth <idiom>	بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom>	باسود بسیار اندک
(by the) skin of one's teeth <idiom>	فقط وفقط
escaped	گریز فرار
escaped	گریختن
escaped	دررفتن فرارکردن
escaped	رهایی جستن خلاصی جستن
escaped	جان بدربردن گریز
escaped	فرار
escaped	فرار از خاک
escaped	خلاصی
escaped	گریز
escaped	فرار کردن
escaped	فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
Tell me how you escaped?	بگو ببینم چطور فرار کردی ؟
escaped	رهایی
escaped	رستن
It escaped me.	آن یادم نمی آید .
escaped water	تلفات اب هنگام بهره برداری
escaped slave	برده فراری
escaped slave	عبد ابق
it escaped my memory	یادم رفت
it has escaped my remembrance	یاد نیست
it has escaped my remembrance	در یاد ندارم بخاطر ندارم
Tell me hpw you escaped.	برایم بگه چطور فرار کردی
it has escaped my remembrance	از خاطرم رفته
They escaped under cover of darkness.	درتاریکی شب فرار کردند
in the teeth of	علی رغم
teeth	دندانها
molar teeth	دندانهای اسیا
teeth grinding	دندان قرچه
teeth of armature	دندان ارمیچر
the crown of the teeth	قسمت بیرونی دندان
the crown of the teeth	دندان بیرونی
in the teeth of the wind	برخلاف جهت باد
to grind the teeth	دندان قرچه کردن
incisor teeth	دندانهای پیش
incisor teeth	ثنایا
to grind the teeth	دندان بهم ساییدن یافشردن
to show one's teeth	تهدید کردن
eye teeth	دندان نیش بالا
rotten teeth	دندانهای پوسیده یافاسد
The decay of the teeth .	فاسد شده دندانها
She has got regular teeth .	دندانهای منظمی دارد
in the teeth of the wind	برضد باد
cut teeth	دندانه دارکردن
pearly teeth	دندان هایی چون مروارید
wisdom teeth	دندان عقل
teeth of the comb	دندانه های شانه
armed to the teeth	کاملا` مسلح
canine teeth	دندانهای نیش
cut teeth	دندانه ساختن
eruption of the teeth	درامدن دندان
deciduous teeth	دندانهای شیری
temporary teeth	دندانهای شیری
milk teeth	دندان شیری
sink one's teeth into <idiom>	با جدیت دنبال کاری رفتن
dressed to the nines (teeth) <idiom>	زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
to cut ones eye teeth	ازحالت یامرحله بچگی درامدن
White regular teeth .	دندانهای سفید ومرتب ( یکدست )
Though the wolf may lose his teeth but never loses. <proverb>	گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more.	جانم به لبم رسیده
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .	جانش به لب آمد ( رسید )
skin	پوست کندن با پوست پوشاندن
skin	جلد
with a whole skin	پی گزند سالم
were i in his skin	اگر بجای او بودم
skin	پوست
skin	پوسته
skin	پوسته ریخته گی
skin	پوست پوستی
next to the skin	روی تن
next to the skin	زیر همه جامه ها
skin	لخت کردن
get under one's skin <idiom>	آزاردادن
skin	چرم
skin alive <idiom>	سرزنش کردن،کتک زدن
onion skin	پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
skin-deep <idiom>	سطحی
sheep skin	پوست گوسفند
onion skin	پوست پیاز
skin and bones <idiom>	خیلی لاغر
(no) skin off one's nose <idiom>	دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
wing skin	پوسته بال
skin tight <adj.>	بدن نما
Everyone was thinknig of his own skin.	هر کس به فکر جان خود بود
banana skin	اشتباهتصادفیو سهوی
warty skin	پوستزگیلدار
skin surface	سطحپوست
leather skin	پوستچرمی
skin-tight	چسبیده
skin-tight	تنگ
jump out of one's skin <idiom>
soft skin	پوسته نرم
smoothing the skin	کاشیکاری
skin diver	غواص
kid skin	تیماج
kid skin	پوست بزغاله
kid skin	شورو
water skin	مشک
lion skin	دلیری بخود بسته
onion skin	یکجور کاغذ نازک
oxide skin	قشر نازک اکسید
oxide skin	پوسته اکسید
scarf skin	پوست برونی
scarf skin	بشره
he was a skin and bones	همه پوست واستخوان بود
goose skin	ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
skin-diver	غواص
skin-divers	غواص
skin deep	سطحی
skin deep	فاهری
skin diving	غواصی
skin-diving	غواصی
calf skin	پوست گوساله
calf skin	تیماج
corrugated skin	پوسته موجدار
skin deep	فقط تا روی پوست رویی
scarf skin	جلدرویی
scarf skin	فوق الجلد
skin eruption	دانه
skin eruption	بثورات
skin friction	مقاومت پوسته
skin game	قمار از روی تقلب
skin game	تقلب درقمار
skin game	فریبکاری
skin graft	پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin the cat	اسکن د کت
skin the cat	حالت گربهای
skin with mortar	اندود کردن با ملات
skin with mortar	رومالی کردن با ملات
skin eruption	جوش
skin effect	اثر پوست
skin and bone	پوست واستخوان
skin churn	خیک
scarf skin	پوشش یاغلاف بیرونی
skin dive	زیر ابی رفتن
skin dive	غوص کردن
skin effect	اثر سطحی
skin and bone	لاغر
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
To eat an apple with the skin.	سیب را با پوست خوردن
galvanic skin response	پاسخ برقی پوست
the sun had parched his skin	افتاب پوست تنش را سوزانده بود
onion skin language	زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
onion skin architecture	طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
magnetic skin effect	جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
galvanic skin response	جی اس ار
save one's neck/skin <idiom>	نجات خوداز خطر ومشکل
The skin ages intrinsically and extrinsically.	سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.