Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (7 milliseconds)
English
Persian
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
Search result with all words
frightened
وحشت زده
He was frightened and gave in.
ترسید وجا زد
To be frightened out of ones wits.
زهره ترک شدن
Ha finally ( eventually ) acknowledged having been frightened .
با لاخره قبول کرد که ترسیده بود
Other Matches
scared
بیم خوف
scared
چشم زهره گرفتن هراسانده
scared
گریزاندن ترسیدن
scared
هراس کردن
scared
رم
scared
هیبت محل هراسناک
scared
ترساندن
scared
رمیدگی
run scared
<idiom>
تلاش برای رقابت سیاسی
scared face
سیمای ترسان
I'm beginning to get scared
[hungry]
.
آهسته آهسته به ترس می افتم
[گرسنه می شوم]
.
I was scared stiff. I had my heart in my mouth.
دل تو دلم نبود
with child
<idiom>
حامله شدن
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
with child
ابستن حامله
to get with child
ابستن کردن
from a child
ازهنگام بچگی
he is my only child
فرزند یگانه من است
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
child
ionship relat child parent
child
parent
child
فرزند
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
ولد
child
بچه
child
طفل
only child
تک فرزند
child
کودک
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
to beat a child
کتک زدن بچه
problem child
فرزند مسئله دار
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
nurse child
فرزند خوانده
rejected child
کودک مطرود
problem child
کودک مشکل افرین
wolf child
کودک گرگ پرورده
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !
مواظب بچه باش !
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
poor child
بیچاره بچه
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
nurse child
فرزند رضائی
adopted child
فرزند خوانده
unborn child
حمل
child in the womp
حمل
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
child study
کودک پژوهی
child development
رشد کودک
child custody
حضانت
an abortive child
بچه سقط شده
an abortive child
فگانه
backward child
کودک عقب مانده
big with child
ابستن
big with child
حامله
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
god child
بچه تعمیدی
gutter child
بچه موچه گرد
grand child
نوه
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child
طفل نامشروع
foster child
فرزند خوانده
feral child
کودک وحشی
in child birth
درحال زایمان
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
god child
فرزندتعمیدی
lost child
طفل لقیط
elf child
بچه عوضی
natural child
طفل حرامزاده
natural child
بچه نامشروع
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
female slave with a child
ام ولد
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
female slave with a child
master her from child witha
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws
قوانین کار کودکان
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
blood money of an unborn child
غره
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
blood money of an unborn child
دیه جنین
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com