English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (11 milliseconds)
English Persian
He is a real stinker. He is a rotten fellow . آدم گندی است
Other Matches
stinker ادم متعفن وپست
stinker شخص نفرت انگیز
rotten پوسیده
rotten فاسد
rotten خراب
rotten روبفساد
rotten <adj.> سهمناک
rotten <adj.> هولناک
rotten <adj.> وحشتناک
rotten <adj.> بسیار بد
rotten <adj.> ترسناک
rotten زنگ زده
rotten stone سنگ جلا
soon ripe soon rotten هرچه زود براید دیر نپاید
it is rotten at the core ازدرون خراب است
rotten teeth دندانهای پوسیده یافاسد
The rotten apple injures its neigbours. <proverb> یک سیب فاسد ,سیبهاى اطرافش را خراب مى کند.
A rotten apple in jures its companions. <proverb> یک سیب گندیده هم جواران خود را لکه دار مى کند.
fellow ادم
fellow شخص
fellow مردکه یارو
The fellow just took off. طرف گذاشت دررفت
fellow مرد
hail fellow صمیمی نزدیک
bed fellow همبستر
bed fellow همخواب
fellow feeling حس هم نوعی
coach fellow یک لنگه اسب کالسکه
fellow citizen همشهری
hail fellow دوست صمیمی
good fellow هم پیاله
good fellow دزد
good fellow رفیق شفیق
fellow traveler کسی که عضو حزبی نیست ودر فعالیتهای ان شرکت نمیکند ولی از ان جانبداری مینماید
fellow traveler هم سفر
fellow sufferer همدرد
fellow student همشاگردی
fellow heir شریک ارث
hail fellow خودمانی
fellow countryman موافق شدن
fellow countryman موافق کردن
fellow countryman جفت کردن
fellow countryman هموطن
poor fellow ای بیچاره
poor fellow بیچاره
fellow countryman هم میهن
unlucky fellow آدم بد شانس
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
prize fellow شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
school fellow هم شاگردی
pretty fellow کج کلاه
school fellow هم مدرسه
play fellow همبازی کودکان
pretty fellow جلف
pretty fellow ادم خود ساز
clumsy fellow آدم دست و پا چلفته [اصطلاح روزمره]
Poor fellow , he has good name behind . بیچاره توی این کار مانده
fellow or foint heir شریک الارث
fellow or foint heir هم ارث
He is a priceless nice fellow . آدم نازنین و قیمتی یی است
Be a good chap(fellow)and do it. جان من اینکار راانجام بد ؟
The poor fellow ( guy ) is restless. بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
The poor fellow is suffering from hallucination . بیچاره طرف خیالاتی شده
He is a decent fellow(guy,chap) طرف آدم حسابی است
He is a good ( nice ) fellow(guy) اوآدم خوبی است
the seeming and the real فاهروباطن
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real will نظریه اراده واقعی
real value ارزش واقعی
real <adj.> شایسته
real غیر پولی
real واقعی
real بی خدشه صمیمی
real اصل
real واقعی موجود
real حقیقی
real راستین
real <adj.> درست
real <adj.> صحیح
real <adj.> مناسب
real غیر مصنوعی طبیعی
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
the seeming and the real نماوحقیقت
real number عدد حقیقی
real module ضریب حقیقی
real mode حالت واقعی
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real memory حافظه واقعی
real memory حافظه حقیقی
real memory حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real income مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real fluid سیال واقعی
real image تصویر حقیقی
real gas گاز حقیقی
real function تابع حقیقی
real income درامد واقعی
real world دنیایحقیقی
real estate مستغل
to look like the real thing مانند چیزی واقعی بودن
real number عدد حقیقی [ریاضی]
real numbers اعدد حقیقی [ریاضی]
real McCoy <idiom> چیز واقعی واصیل
real numbers اعداد حقیقی
real numbers اعداد واقعی
She was a real beauty. یک تکه ماه بود
real number عددی که با بخش کسری همراه است .
real earnings درامدهای واقعی
real costs هزینههای واقعی
real estate ملک
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time بازده فوری
real time انی
real time زمان حقیقی
real time بلادرنگ
real investment سرمایه گذاری واقعی
covenant real شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real power توان حقیقی
real power توان موثر
real property اموال غیرمنقول
real property دارایی غیر منقول
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real score نمره واقعی
real sector بخش واقعی
real time مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real estate املاک و ساختمان
real estate زمین
real estate مستغلات
real estate معاملات زمین
real estate خرید زمین
real estate مال غیرمنقول
real estate املاک و مستغلات
real time بلا درنگ
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real sector بخش متغیرهای حقیقی
real storage حافظه حقیقی
real address آدرس حقیقی
real account حساب خرید املاک
real wage مزد واقعی
real anxiety اضطراب واقعی
real assets دارائیهای واقعی
real capital سرمایه واقعی
real account حساب دارایی غیرمنقول
real action دعوی غیر منقول
real storage انباره واقعی
real address آدرس واقعی
real action دعوی راجع به اموال غیر منقول
real constant ثابت حقیقی
real time بازده بلادرنگ بی درنگ
real address آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real balance effect اثر مانده واقعی
real interest rate نرخ بهره واقعی
real money supply عرضه واقعی پول
real balance effect اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
real analytic function تابع تحلیلی [حقیقی] [ریاضی]
real estate agency بنگاه معاملات املاک
real estate broker واسطه املاک
real estate broker دلال اموال غیرمنقول
real estate tax مالیات بر مستغلات
real box wing بالی با سه تیرک
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
real absolute value function تابع حقیقی قدر مطلق [ریاضی]
real rate of interest نرخ بهره واقعی
real time clock ساعت بلادرنگ
real time output خروجی انی
real time output خروجی بلا درنگ
real time input ورودی بلا درنگ
real purchasing power قدرت خرید واقعی
unsigned real number عدد حقیقی بدون علامت
true or real focus کانون حقیقی
real stagnation point نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
real time processing پردازش بلادرنگ
index of real wages شاخص دستمزدهای واقعی
real time system سیستم بلا درنگ
to make a real effort تلاش جدی کردن
real-valued function تابع حقیقی [ریاضی]
real national income درامد ملی واقعی
real time clock زمان سنج بلادرنگ
real national income درامد ملی به قیمت ثابت
real time system سیستم بلادرنگ
real gross national product تولید ناخالص ملی واقعی
real time image generatiom تولید تصویر انی
A nany who has more sympathy than the real mother. <adj.> داءیه دلسوز تر از مادر
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com