Dictiornary-Farsi | He is completely absorbed by his business. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 170 (8 milliseconds)

English	Persian
He is completely absorbed by his business.	کاملاجذب کارش است


Other Matches

self absorbed	غرق دراندیشه
self absorbed	اندیشناک
self absorbed	در خورد فرورفته
self absorbed	خود جذب شده
absorbed	جذب شده
absorbed doze	دوز دریافتی
absorbed water	اب دراشامیده
absorbed water	اب جذب شده
absorbed light	نور جذب شده
To be absorbed ( immersed ) in thought .	غرق در فکر واندیشه بودن
completely specified	با تعیین کامل
completely <adv.>	بکلی
completely <adv.>	کاملا
to try something completely new <idiom>	چیزی [روشی ] کاملا متفاوت امتحان کردن
i was completely spattereed	به از رو تا به پایم گل پاشیده شد
I had completely forgotten .	هیچ یادم نبود
I agree with you completely.	من کاملا با نظر شما موافق هستم.
quite [completely, perfectly] <adv.>	قطعا
quite [completely, perfectly] <adv.>	حتما
quite [completely, perfectly] <adv.>	کاملا
His jealousy is completely uncalled-for.	حسادت او [مرد] کاملا بی ربط است.
Your slander is completely preposterous .	تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
Gambling ruined him completely.	قما راورابروز سیاه نشاند
To ignore some one completely . To treat someone with utmost contempt .	به کسی محل سگ نگذاشتن
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish.	اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
I mean business. I mean it.	شوخی نمی کنم جدی می گویم
Anyway it is none of his business.	تازه اصلابه او مربوط نیست
to go away [off] on business	به سفر تجاری رفتن
business name	اسم تجارتی
To go about ones business.	پی کار خود رفتن
business like	عملی
business like	منظم
business like	مرتب
How is business ? How is everything?	کار وبارها چطوره ؟
None of your business.	[این] به شما مربوط نیست.
what is your business here	کار شما اینجا چیست
to do business	کاسبی کردن
i have come on business	کاری دارم اینجا امدم
To go about ones business.	دنبال کار خود رفتن
he was p in his business	کارو
to do business	معامله کردن
he was p in his business	خوب بود کارش رونق گرفته بود
What is it to me?it is none of my business.	به من چه؟
I cant do business with him .	با او معامله ام نمی شود
mean business <idiom>	جدی بودن
he had no business to	حقی نداشت که
I am here on business.	برای تجارت اینجا آمدم.
do business	معامله کردن
that business does not p	به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
I am here on business.	برای کار اینجا آمدم.
business <adj.>	تجارتی
business <adj.>	تجاری
business	تجارت
business	نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business	که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business	ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business	مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
to get down to business	به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
to get down to business	کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
business	سوداگری
business	شرکت تجاری
business	خرید یا فروش
business	کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business	کسب
business	شرکت
business	حرفه
business	دادوستد کاسبی
business	بنگاه
business	موضوع تجارت
business	کسب و کار
business	کار و کسب
business	داد و ستد تجارتخانه
business	موسسه بازرگانی
business	دادوستد
business <adj.>	بازرگانی
business	کسب و کار بازرگانی
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
to go away on a business trip	به سفر تجاری رفتن
What work do you do ? what is your business ?	کارتان چیست ؟
He has no business to interfere.	بیخود می کند دخالت می کند
I am minding my own business.	کاری بکار کسی ندارم
He is well versed in business .	درامور با زرگانی کاملا" وارد است
transport business	تجارت حمل و نقل
carrying business	تجارت حمل و نقل
carrying business	صنعت حمل و نقل
initiated into business	دست اندرکار
business group	شرکت سهامی [شرکت]
relating to business <adj.>	تجارتی
relating to business <adj.>	بازرگانی
monkey business <idiom>	دوز وکلک ،حقه باز
line of business	شاخه پیشه
line of business	پیشه
monkey business <idiom>	شوخی کردن
line of business	حرفه
relating to business <adj.>	تجاری
business park	[ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
big business	واحد تجاری بزرگ
business failure	ناکامی تجاری
business firms	بنگاههای انتقاعی
business fluctuations	نوسانات بازرگانی
business goods	کالای تولیدی
business graphics	گرافیکهای تجاری
business hours	ساعت اداری
business hours	ساعت کاری
business income	درامد خالص تجارتی
business inventories	موجودی تجاری
business law	حقوق تجارت
business man	ادم کاسب
business matters	مسائل کسبی
business mechines	ماشینهای تجاری
business prosperty	رونق سوداگری
business prosperty	رونق کسب و کار
business failure	شکست تجاری
business expenses	هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
business enterprise	بنگاه تجاری
monkey business	کچلک بازی
business activity	فعالیت بازرگانی
business combination	ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
business cycle	دور بازرگانی
business cycle	دور تجاری
business cycle	دور اقتصادی
business cycle	دور کسب وکار
business cycle	دور فعالیت بازرگانی
business cycle	دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business cycle	معادل cycle trade
business depression	بحران کسب و کار
business depression	کسادی کار کسادی سوداگری
business economics	علم اقتصاد بازرگانی
business economics	علم اقتصاد کسب و کار
business enterprise	بنگاه بازرگانی
business software	نرم افزارهای تجاری
business transaction	داد و ستد بازرگانی
show business	حرفهی هنرپیشگی و نمایش
hours of business	ساعتهای کاری
one who transacts business with another	معامل
he prospered in his business	کارش بالا گرفت
he prospered in his business	در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
transport business	صنعت حمل و نقل
he has a rushing business	کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
graphics, business	تجارت
graphics, business	گرافیک
show business	نمایشگری
He put me out of business.	مرا از کسب وکاسبی انداخت
small business	تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
man of business	وکیل گماشته
business school	مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
business union	اتحادیه بازرگانی
butchery business	گوشت فروشی
carry on business	داد و ستد کردن
mind your own business	درفکر کار خودت باش
mail order business	کسب و کار مکاتبهای
business data processing	داده پردازی تجاری
net business saving	پس انداز خالص شرکتها
small business computer	کامپیوتر کوچک تجاری
land office business	کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
to hold a share in a business	در شرکتی سهمی داشتن
Why did you give away your business patern ?	چرا شریک خودت را لو دادی ؟
international business machine	corporation
business type operation	عملیات تجارتی
international business machine	IB
head of business firm	رئیس تجارتخانه
business type operation	عملیات کامپیوتری
Trade ( business ) is slack this week .	این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
common business oreinted language	زبان با گرایش متداول تجاری
What advice would you give to someone starting up in business?	چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
Beat it !Buzz off! Mind your own business.	برو کشکت را بساب
My trip to Europe was business and pleasure combined .	سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
to put one's affairs in order [to settle one's business]	تکلیف کار خود را روشن کردن
Lets talk business. Lets talk turkey.	بی تعارف وجدی حرف بزنیم