Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (7 milliseconds)
English
Persian
He is fast asleep.
خواب خواب است
Other Matches
asleep
خواب
asleep
خوابیده
asleep
خفته
to charm asleep
با افسون خواب کردن
to fall asleep
به خواب رفتن
he fell asleep
خوابش برد
he pretended to be asleep
چنین وانمود کرد که خواب است
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to fall asleep
به چرت رفتن
to be dead asleep
در خواب عمیق بودن
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
I was sound asleep when he knocked.
وقتیکه در زد غرق خواب بودم
My legs fell asleep
[are numb]
.
ساق پاهایم خوابشان برده
[سر شده اند]
.
to fast off
باگره محکم کردن
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to keep a fast
روزه داشتن
fast by
نزدیک
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
کیلو baud میدهد
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
روزه
fast
سفت
fast
پایدار باوفا
fast
رنگ نرو
fast
جلد وچابک
fast
سریع السیر
fast
تندرو
fast
تند
fast
روزه گرفتن
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
سطح لغزنده یا سفت
fast
فورا
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
to sleep fast
رفتن
to sleep fast
خواب خوش
to observe a fast
روزه داشتن
to observe a fast
روزه گرفتن
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
to make fast
بستن
to live fast
ولخرجی کردن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to lay fast
نگاه داشتن
fast-forward
جلو زدن فیلم
to make fast
محکم کردن
to hold fast
نگاهداشتن
to stand fast
محکم ایستادن
to stand fast
ثابت بودن
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
colour fast
دارایرنگثابت
fast forward
جلوبر
fast food
تند خوراک تندکار
water fast
پارچه شورنرو
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast
رنگ نرو
to walk fast
تندراه رفتن
to take fast hold of
گرفتن
to take fast hold of
سفت
It was raining fast.
باران تندی می آمد
to hold fast
محکم
hard and fast
لازم الاجراء
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
fast day
روز روزه
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
fast break
ضدحمله
fast break
حمله سریع به دروازه
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast and loose
نااستوار
fast access
با دستیابی سریع
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
hard and fast
سخت ومحکم
fast handed
خسیس
fast handed
خشک دست
hard and fast
ثابت
fast neutron
نوترون سریع
to break ones fast
خوردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
افطارکردن
to break one's fast
افطار کردن
stern fast
طناب پاشنه قایق
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast
متوقف شدن
make fast
مهار
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
fast forward key
کلیدجلوبرندهسریع
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
fast moving depression
کمفشاری سریع
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast breeder reactor
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
lay fast by the heels
تعقیب کردن
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
Rumors circulate fast.
شایعات سریع در همه جا می پیچد
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
fast-forward button
دکمهجلوبر
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
fast bindŠfast find
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast moving depression
کمفشاری تند
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
fast data entry control
کنترلدخولاطاعاتسریع
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Bad news travels fast .
<proverb>
خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played.
خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com