Dictiornary-Farsi | He promised to behave ( mend his ways) | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 61 (5 milliseconds)

English	Persian
He promised to behave ( mend his ways)	قول داد آدم بشود


Other Matches

To mend ones ways.	خودرااصلاح کردن
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
promised	موعود
promised	معهود
on the promised day	در روز موعود
the promised land	ارض موعود
She promised to bring it but never did .	همان آوردنی که بیاورد !
He promised me to be here at noon .	به من قول داد ظهر اینجا با شد
to behave toward	رفتارکردن نسبت به
behave	رفتارکردن
behave	ادب نگاهداشتن
behave	درست رفتارکردن
behave	سلوک کردن حرکت کردن
to behave oneself	ادب نگاه داشتن
to behave oneself	درست رفتارکردن
to behave ill	بد سلوک کردن
to behave ill	بد رفتاری کردن
Please behave yourself . Please be courteous.	ادب را رعایت کنید
he didnot behave well	اوخوب رفتارنکرد
behave ill	بدرفتاری کردن
behave prettily	سنگین باش
behave prettily	عاقل باش
mend	شفا دادن
on the mend <idiom>	بهتر شدن
mend	تعمیر کردن
mend	درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mend	مرمت کردن درست کردن
mend	رفو کردن بهبودی یافتن
mend	بهبودی
the old ways	رسوم قدیم
have it both ways <idiom>	2چیزداشتن
p.of the ways	جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
You cannot have it both ways . <proverb>	نمى توانى هم این را داشته باشى هم آنرا .
you can't have it both ways. <idiom>	نمی توانی هم خدا را بخواهی و هم خرما.
ways	سرسره
the old ways	رسمهای پیشین
p.of the ways	جای جداشدن چندراه
to mend a puncture	لاستیک پنچر شده را تعمیر کردن
mend one's fences <idiom>	عوضکردنذهن
It is never too late to mend. <proverb>	براى اصلای شدن هیچگاه دیر نیست .
Can you mend this puncture?	آیا میتوانید این پنچری تایر را تعمیر کنید؟
It is never too late to mend.	هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
mend a cast	قوس به نخ دادن
to mend matters	کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
to mend or end	اصلاح کردن یا موقوف کردن
to mend the fire	سوخت به اتش رساندن
to mend the fire	اتش را تیز کردن
mend the painting	رواندود کردن با رنگ
To behave as a bully . To act in a threatening manner.	شاخ وشانه کشیدن
to change somebody's ways	رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
folk ways	راه و رسم قومی
He has relapsed into his old ways.	فیلش یاد هندوستان کرده
parting of the ways	جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
to cling to the old ways	به رسوم قدیمی چسبیدن
column ways	راهنمای ستون
ways and means	طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
cut both ways <idiom>	به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
parting of the ways	جای جدا شدن چندراه
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den .	لوطی بازی درآوردن
committee of ways and means	کمیسیون مالی