English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
His deeds fail to square with his words. عملش با حرفش نمی خواند
Other Matches
to help with words and deeds <idiom> با پند دادن و عمل کمک کردن
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds <proverb> با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
deeds قرارداد
deeds کردار
deeds کار
deeds سند باقباله واگذار کردن
deeds سند
deeds مدرک
deeds عمل
deeds فعل
deeds در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
deeds قباله
good deeds کردارهای نیک
good deeds افکار نیکو
iniquitous deeds کردار زشت یا شریرانه
title deeds بنچاق
title deeds سند مالکیت
Good deeds حسنات
title deeds قباله
fail out ریزش کردن
fail شکست خوردن
fail وا ماندن
fail درماندن
fail رد شدن قصور ورزیدن
fail مردود شدن
fail عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail رد شدن
fail ورشکست شدن
without fail حتما البته بی تخلف
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail عقیم ماندن ورشکستن
fail سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail سیستمی که پس از خرابی بخشی از آن هنوز کار میکند
fail قصور کردن
fail safe ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail safe تخریب امن
fail-safe ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail-safe تخریب امن
fail back پشتیبان
fail-safe با خرابی امن
fail back یدکی
fail soft با خرابی ملایم
fail soft با خرابی تدریجی
fail soft تخریب
fail soft تخریب تدریجی
fail softly با خرابی ملایم
fail softly با خرابی تدریجی
fail safe با خرابی امن
to fail [memory] وا ماندن [حافظه یا خاطره]
to fail [memory] درماندن [حافظه یا خاطره]
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
power fail restart سهولتی که یک کامپیوتر راقادر می سازد تا پس از قطع برق به عملیات عادی خودبرگردد
fail safe system سیستمی که برای جلوگیری ازخرابی طراحی شده است سیستم با خرابی ملایم
How did you make out? Did you succeed or fail? شیری یا روباه ؟
To flunk a course . To fail an exam. در امتحان رد شدن
to fail to provide an answer درماندن در دادن پاسخ
To pass (fail,flunk) an exam. درامتحان قبول ( رد )شدن
in so many words عینا
in so many words با عین این کلمات
of few words کم حرف
in other words <adv.> به عبارت دیگر
In our other words. بعبارت دیگر
in other words <adv.> به کلام دیگر
words الفاظ
in other words <idiom> به کلام دیگر
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
the f. words کلمات زیرین
they had words باهم نزاع کردند
they had words حرفشان شد
swear-words کفر
play on words تجنیس
play upon words جناس بکار بردن
your words offended her از سخنان شمارنجید
to i. from somebodies words از حرفهای کسی استنباط کردن
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
to eat ones words سخن خودراپس گرفتن
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
to be sparing of words مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
The two are rhyming words . این دو لغت هم قافیه هستند
You mark my words . ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
He told me in so many words . عینا" اینطور برایم گفت
You mark my words. این خط واینهم نشان
You took the words out of my mouth. جانا سخن از زبان ما می گویی
the a.of boreign words اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
swear-words فحش
words in contracts should الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
He is too stingy for words. دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
four-letter words واژهی قبیح
four-letter words واژهیچهار حرفی
buzz words لغت بابروز
buzz words رمز واژه
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
words of limitation الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
swear-words ناسزا
words are but wind حرف جزو
precatory words عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
waste one's words زبان خود را خسته کردن
put into words به عبارت دراوردن
reserved words کلمات ذخیره شده
reserved words کلمههای رزرو
reserved words کلمههای محافظت شده
They have had words ,I hear . شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
play on words جناس
Acrimonious words کلمات تلخ و نیشدار
words are but wind هواست
In the words of Ferdowsi … بقول فردوسی
apt words ابرو
choice of words بیان
play on words <idiom> بازی با کلمات
A dictionary tell you what words mean . فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
big words لاف
big words حرفهای گنده
choice of words کلمه بندی
choice of words جمله بندی
eat one's words <idiom> حرف خود قدرت دادن
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
take the words out of someone's mouth <idiom> سخن از زبان کسی گفت
code words کلمه رمز
code words کلمات رمزی
acceptance by words قبول قولی
apt words مجرای اب
control words کلمات کنترلی
he was provoked by my words از سخنان من رنجید
war of words منازعه
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
war of words بحث وجدل
i ran the words through ان کلمات را خط زدم
english words واژه ها یا لغات انگلیسی
imitative words واژههای تقلیدی
imitative words مورموریاغرغر کردن
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
To bandy words . to argue. بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
Her words are empty of meaning. حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
to pour out abusive words سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
To argue ( exchange words ) with someone . با کسی یک بدوکردن
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
his words injured my feelings سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
Bluntly. Without mincing words. صاف وپوست کنده
This knife is too blunt for words . این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
fine words butter no parsnips <proverb> از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
With soft words one may persuade a serpent out of . <proverb> با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
He left fily a few choice words. چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
To speak firmly . Not to mince ones words . محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
To put the words in somebodys mouth. حرف دردهان کسی گذاشتن
action speaks louder than words <proverb> دو صد گفته چون نیم کردار نیست
sweet words (voice,sleep کلمات ( صدا خواب )شیرین
Fine words butter no parsnips. از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
To put the words into someones mouth. حرف توی دهن کسی گذاشتن
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
fine words butter no parsnips بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
Actions speak louder than words . دو صد گفته چونیم کردار نیست
I didnt mince my words . I put it very well . قشنگ حرفم رازدم
Mark my words . Remember what I told you . یادت باشد چه گفتم
try square گونیای فلزی
four-square چهار گوشهی کامل
square چارگوش
to square up خود را آماده کردن [برای دعوی یا حمله]
four-square پابرجا
square one <idiom> درآغاز
four-square رک
four-square با صراحت
four-square به طور صریح
four-square پراراده
four-square مصمم
four-square استوار
four-square قرص
four-square محکم
four-square صریح
four-square بیرودربایستی
four-square صادق
four-square راستگو
four-square بیشیله پیله
four-square رک و راست
four-square چهارگوش
four-square کاملا مربع
square away <idiom> برنامه ریزی کردن
four-square مصممانه
three square سوهان اهنگری دارای مقطع مثلث شکل
square به یک طرف میله وعمود به ان
square برابر
square عادلانه
square منظم حسابی
square خانه شطرنج
square منصف
square جذر میدان
square مجذور
square مساوی
square مربع توان دوم
square گوشه دار
all square مساوی
square out ضربه از خارج محدوده میلههای کریکت
square راست حسینی
square in پاس با دویدن دریافت کننده توپ به جلو و تغییر مسیر به کنار و به موازات خط تجمع
square گونیا
square چهار گوش
square مرتب کردن کلاه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com