Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 197 (2 milliseconds)
English
Persian
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
Other Matches
winner
فاتح
winner
برنده
winner
برنده بازی
winner of a match
برنده مسابقه
winner's circle
محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
Nobel Prize winner
برنده جایزه نوبل
bread
نان زدن به
bread
قوت
bread
نان
we have no more bread
دیگر نان نداریم
bread alone
تنها نان
bread alone
فقط نان
bread alone
نان خالی
pull bread
مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
light bread
نان سفید
bread-boards
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
light bread
نان سهل الهضم
leavened bread
نان ور امده
here is bread in plenty
نان فراوان داریم
bread knife
کارد نان بری
daily bread
روزی
daily bread
نان یارزق روزانه
dry bread
نان بی کره
duily bread
نان روزانه
duily bread
روزی
duily bread
رزق
bread-board
تختهی نان بری
here is bread in plenty
نان بقدر کفایت هست
wheat bread
نان گندم
wheat bread
نان سفید
pitta bread
ناننازک
pumpernickel bread
نانتکه
unleavened bread
نانتخت
whole wheat bread
انواعنانسفید
wholemeal bread
نانحجیم
bread-bin
ناندانی-جانانی
To bake bread.
نان پختن
To butter the bread .
روی نان کره مالیدن
If it has not water for me it certainly has bread .
<proverb>
آب براى من ندارد براى تو که دارد .
milk bread
نانشیرنی
Greek bread
نانیونانی
oat bread
نان جو
wheaten bread
نان گندم
bread-board
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
bread-board
لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
bread-board
تختهی آمادهی مدار سازی
bread-boards
تختهی نان بری
bread-boards
لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
bread-boards
تختهی آمادهی مدار سازی
black bread
نانسیاه
bread guide
محلقرارگرفتنناندرتستر
To lend each other bread.
<proverb>
نان به هم قرض دادن .
barley bread
نان جو
bread and butter
نان وپنیر
aerated bread
نانیکه مصنوعابوسیله گازدرامده باشد
aerated bread
نان گازدار
bread and butter
وسیله معاش
barley bread
نان جوین
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
st john's bread
خرنوب
swine bread
پنجه مریم
lndian naan bread
نانهندی
American corn bread
نانذرتآمریکایی
Half a loaf is better than no bread .
<proverb>
نیم قرص نانى بهتر از بى نانى است.
American white bread
نانسفیدآمریکایی
know which side one's bread is buttered on
<idiom>
راه وچاه را بلد بودن
Russian black bread
نانسیاهروسی
German rye bread
نانشیاردارآلمانی
Danish rye bread
نانتکهجویدوسردار
lndian chapati bread
نانچپتیهند
His bread is buuttered on both side .
<proverb>
نانش از هر دو طرف کره مالى شده است .
lrish soda bread
نانسوادیایرلندی
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
to break bread with a person
پیش کسی نان ونمک خوردن
to dine off bread and cheese
ناهار خود را با نان و پنیربرگذار کردن
to bake bread or bricks
پخش اجریانان
best thing since sliced bread
<idiom>
[یک نوآوری یا اختراع خوب]
best thing since sliced bread
<idiom>
[یک ایده یا نقشه خوب]
break bread with a person
با کسی نان و نمک خوردن
european cup winner cup
جام برندگان جام اروپا
caraway seeded rye bread
نانگندم سیاهباتخمزیره
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
He is on easy street . He is in clover. His bread is buttered on both sides .
نانش توی روغن است
family name
اسم خانوادگی
family
محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family
زوجه
family
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
in a family way
ازادانه
in the family way
ابستن
family
فامیلی
family name
نام فامیلی
family name
نام خانوادگی
family
تیره
in a family way
بی رودربایستی
in a family way
<idiom>
حامله بودن
family
خاندان
family
خانواده
family
خانوار
family
عیال
family
اهل
family doctor
پزشک خانواده
family man
دارای نانخور
family man
مرد خانواده - دوست
family man
زن و بچه دوست
family men
مرد عیالوار
family of curves
دسته منحنی ها
[ریاضی]
family men
زن و بچهدار
family man
عیالمند
family man
مرد خانوادهدار
family man
زن و بچهدار
family men
دارای نانخور
family man
مرد عیالوار
family men
مرد خانوادهدار
family men
عیالمند
violin family
انواعویلونها
woodwind family
خانوادهسازهایبادی
one-parent family
خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
brass family
خانوادهسازهایبادی
of a noble family
نجیب
family allowance
مدد معاش
family men
زن و بچه دوست
family doctors
پزشک خانواده
family men
مرد خانواده - دوست
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
There seems to be a jinx on that family.
به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family of curves
دسته توابع
[ریاضی]
family tent
چادرخانوادگی
family tree
شجره نامه
family background
پیشینه خانوادگی
family budget
بودجه خانوار
family check
کیش همگانی
family expenditure
هزینه خانواده
family expenditure
هزینه خانوار
family farm
مزرعه خانوادگی
family industry
صنعت خانوادگی
family law
حقوق خانواده
family neurosis
روان رنجوری خانوادگی
family of computers
خانواده کامپیوترها
family of the prophet
اهل بیت پیامبر
family size
تعداد افراد خانواده
family asset
دارائی خانوادگی
family allowances
کمک دولت به خانوارها
chip family
چند تراشه مربوط به هم
circuit family
خانواده مداری
computer family
خانواده کامپیوتر
conjugal family
خانواده زن و شوهری
consanguine family
خانواده هم خون
family planning
تنظیم خانواده
family planning
برنامه ریزی خانواده
extended family
خانواده گسترده
family allowance
معاش اولاد حق اولاد
family allowances
مقرری خانوادگی
family structure
ساخت خانواده
family tree
شجره
family trees
شجره نامه
occupational family
گروه شغلی
of a noble family
اصیل
patronymic family
خانواده پدرنامی
schizogenic family
خانواده اسکیزوفرنی زا
support a family
متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family
خانواده خود را
to maintain one's family
نگهداری کردن
to provide for one's family
خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
nuclear family
خانواده هستهای
family trees
نسب نامه
family trees
شجره
family budget
بودجه خانواده
family tree
نسب نامه
member of a family
عضو خانواده
matronymic family
خانواده مادرنامی
family therapy
خانواده درمانی
handicapped with a family
پابست عیال
he is a shame to his family
ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
gas family
خانواده گاز
family names
نام خانوادگی
family names
نام فامیلی
happy family
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
font family
خانواده فونت
family names
اسم خانوادگی
handicapped with a family
گرفتارخانواده
descendanbts of the family or tribe
بنی
motorola 000 family
خانواده موتورولا
habit family hierarchy
سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
family planning programs
برنامههای تنظیم خانواده
Generosity runs in the family.
سخاوت دراین خانواده ارثی است
Family prayer rug
فرش محرابی صف گونه
[اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
to return to the fold
[family]
به خانواده خود برگشتن
He cant be tied down to family life.
پای بند زندگی خانوادگی نیست
run in the family/blood
<idiom>
دریک سطح بودن
extended family system
نظام فامیلی گسترده
wear the pants in a family
<idiom>
رئیس خانواده بودن
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family .
خانواده لعنت شده یی است
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.
شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family.
<proverb>
یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .
مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com