Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 78 (5 milliseconds)
English	Persian
I didn't intend to involve you in this mess.	من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
Other Matches
I didn't tell anyone beforehand, as I didn't want to jinx it [anything] .	من قبل از آن به هیچکس نگفتم چونکه نخواستم [هیچ چیزی] جادو بشود.
didn't	مخفف not did
The suggestion didn't go down very well with our boss.	کارفرما این پیشنهاد را اصلا نپذیرفت.
involve	گرفتار کردن
involve	گیر انداختن وارد کردن
involve	گرفتارشدن
involve	درگیر کردن یا شدن
involve	آغاز با اجرای یک برنامه
to involve somebody in something [negative]	کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
to involve somebody in something [negative]	کسی را با چیزی [منفی] درگیر کردن
to involve somebody in something [negative]	کسی را با چیزی [منفی] مشمول کردن
to intend to do something	در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something	در صدد انجام کاری بودن
intend	بر ان بودن
intend	خواستن
intend	قصد کردن
intend	در نظر داشتن
intend	معنی دادن
intend	خیال داشتن فهمیدن
intend	قصد داشتن
to intend to do something	قصد انجام کاری را داشتن
I intend to . . . I am of the opinion that … .	بر آنم که …
i intend to stay here	قصد دارم اینجا بمانم
i intend to stay here	بر انم که
i intend to stay here	خیال دارم که ...
we intend no harm	قصد ازار نداریم
I intend going on purpose ( deliberately ) .	قصد سفردارم
I intend to buy a car .	خیال دارم یک ماشین ( اتوموبیل ) بخرم
i intend my son for the bar	خیال دارم پسرم را بگذارم وکالت کند
mess up <idiom>	به دردسر افتادن
What a mess!	چه افتضاحی!
mess-up	انجامگیریغلطکاری
to mess something up	تباهی کردن
to mess something up	بهم زدن چیزی
mess around <idiom>	دو رو اطراف بازیکردن
to mess something up	زیرورو کردن چیزی
at mess	سر خوراک
at mess	هنگام خوردن
mess	سالن غذاخوری
mess	نهارخوری باشگاه
mess	غذاخوری باشگاه ناو
mess	غذا خوردن
mess	اشفته کردن
mess	:شلوغ کاری کردن الوده کردن
mess	:یک خوراک
mess	یک فرف غذا
to go to mess	رفتن
to go to mess	سرخوراک یا
mess	غذا
mess	هم غذایی
mess gear	وسایل نظافت نهارخوری
mess gear	وسایل غذاخوری
mess gear	جعبه فروف سرباز یا مسافر
levy in mess	نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
cook of mess	نوبتچی اشپزخانه
officer's mess	نهارخوری افسران
to make a mess of	ضایع کردن
mess hall	سالن غذا خوری سرباز خانه
mess jacket	ژاکت تنگ وکوتاه مردانه
to make a mess of	سر هم بندی کردن
To fool ( mess) around .	کلک درآوردن
officer's mess	سالن غذاخوری افسران
mess treasurer	متصدی صندوق باشگاه
mess treasurer	حسابدار باشگاه
mess tin	فرف غذا
mess tin	یغلاوی
mess steward	اشپز
mess steward	رئیس رسد غذاخوری سراشپز
mess sergeant	گروهبان اشپزخانه گروهبان غذا
mess president	رئیس باشگاه
mess kit	جعبه فروف سرباز یا مسافر
mess kit	فرف عایق غذاخوری
mess kit	وسایل غذاخوری
It was a mess . Everything was scattered all over the place.	همه چیز ریخته وپاشیده بود
To foul up something . To make a mess of it .	گند چیزی را با لاآوردن
what a pretty mess he made	خوب سرهم بندی کرد
To spoilt things . To mess thing up .	کارها را خراب کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com