Dictiornary-Farsi | It is too late . the die is cast . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
It is too late . the die is cast .	کار از کار گذشته


Other Matches

to be late	دیرکردن
late	مرحوم
late	متوفی
Better late than never. <proverb>	دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
Better late than never! <proverb>	دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!
Better late than never. <proverb>	آهسته برو همیشه برو.
Better late then never. <proverb>	تاخیر بهتر از هرگز است .
Nobody was late except me .	هیچکس غیر از من دیر نکرده بود
of late	دراین روزها
I am getting late.	دارددیرم می شود
of late	اخیرا
to be late	دیر رسیدن
to be late	دیر امدن
late	زیاد
late	تادیرگاه
he may come late	شایددیر بیاید
I am late.	من دیر کردم.
he may come late	ممکن است دیر بیاید
it is very late	بسیار دیر است
late <adj.> <adv.>	دیر
it is very late	خیلی دیرشده است
late	دیر
late	تا دیر وقت اخیرا
late	کند
late	تازه گذشته
late	اخیر
late	دیراینده
the widow of the late	زن مرحوم .....
the late rains	بارانهای اخیر
of late years	دراین چند سال گذشته
i was up late last night	دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
i was up late last night	بودم
the late governor	فرماندار اخیر
late war	جنگ قبلی
iwas late	دیر کردم
iwas late	دیرم شد
iwas late	دیررسیدم
keep late hours	دیر خوابیدن و دیر برخاستن
late cut	ضربهای که توپ را به منطقه پشت توپزن می فرستد
late latinu	لاتین دورههای بعد
late maturing	دیررس
late time	زمان سکته انفجار
late time	زمان بین سقوط بمب تا شروع انفجار اتمی
to keep late hours	دیر خوابیدن
to keep late hours	دیر برخاستن
Damn it, you are late again!	لعنتی باز تو دیر کردی. [دیر آمدی]
Before it is too late . while one has the chance .	اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
She procrastinated until it was too late .	آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
We were afraid lest she should get here too late .	ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
It is never too late to learn . <proverb>	براى کسب علم هیچ موقعى دیر نیست .
what made you so late	چه شد که این همه دیر کردید
I wI'll come as late as I possibly can .	تا آنجائیکه بشود دیر می آیم
your late father	مرحوم پدرتان
keep late hours	دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
It is never too late to mend. <proverb>	براى اصلای شدن هیچگاه دیر نیست .
It is never too late to mend.	هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
Before it is too late. While there is stI'll time.	تا دیر نشده
To keep late nights [hours]	شب زنده داری کردن
late payment damages	خسارت تاخیر تادیه
late-Modern architecture	[معماری که تصویرها و ایده ها و نقش و نگار آن گرفته شده از جنبش معماری مدرن بود.]
Is the train from Leeds late?	آیا قطار شهر لیدز تاخیر دارد؟
Depending on how late we arrive ...	بستگی به اینکه ساعت چند ما می رسیم ...
Do you get up early [late] in the morning ?	آیا شما صبح ها زود [دیر] از خواب برمیخیزید؟
Dont be late for work.	دیر سر کار نیایی (سر وقت بیایی )
The train was 10 minutes late.	قطار 10 دقیقه دیر رسید
Luchily for me the train was late.	خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
it is too late to lock the stable when the horse has been stolen <proverb>	کنون باید این مرغ را پای بست نه آن دم که سررشته بردت ز دست
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.	عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
to cast down	بزمین زدن
to cast off	دورانداختن
to cast the g.	بالا اوردن
to cast off	ول کردن
to cast the g.	قی کردن بیزارشدن
to cast up	جمع زدن
to cast up	حساب کردن
to cast down	خوارکردن
to cast aside	ول کردن
off cast	شخص یا چیز مردود
off cast	مردود
off cast	دور انداخته
to take a cast of	ریختن
to cast a g. at something	نگ اه مختصری به چیزی انداختن
to cast about	تلاش کردن
to cast aside	دورانداختن
to cast aside	کنارگذاشتن
to take a cast of	قالب کردن
at one cast	با یک طاس
cast off	بیرون انداخته شده
cast away	مردود
cast out	اخراج کردن
cast out	تبعید کردن
cast off	باز کردن طناب قایق
cast off	1 leave : syn
cast off	جدا شدن
cast away	رانده
cast off	طناب را بازکنید
cast off	متروک مردود تفاله
cast off	دور انداخته
at one cast	در یک وهله
cast up	جمع زدن
cast up	فشرده کردن
cast-off	کنارگذاشته مردود
to cast about	تکادو کردن
cast away	کشتی شکسته مطرود
cast-off	دورانداختن
cast-off	دوراندازی
To cast in a mould .	درقالب ریختن
cast concrete	بتن ریخته گی
open-cast	معدنیکهدرآنذغالسنگوسایرموادکانیدرنزدیکسطحزمینیافتمیشوند
cast the first stone <idiom>	همیشه آماده جنگیدن است
To cast a glance .	نظرانداختن
cast aspersions on	به کسی هتاکی کردن
cast wheel	چرخ ریختگی
cast-iron	چدن
backhand cast	انداختن قلاب ماهیگیری ازپشت دست
bottom cast	از زیر ریختن
to cast the lead	ژرف پیمایی کردن
cast concrete	بتن ریختن
cast iron	فولادفشرده یااب داده
cast aspersions on	لکه دار کردن
cast concrete	ریختن
cast-iron	چدنی
top cast	ریختن از بالا
cast iron	چدنی
To cast ones vote.	رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
To cast a shadow .	سایه انداختن
cast iron	چدن
cast in situ	بتن درجا
cast crystal	بلور ریخته
cast in place	ساختن درجا
cast glass	شیشه ریخته گی
cast iron	سخت ومحکم
cast iron	چدن ریزی
cast-on stitches	میلبافتنی
To cast a shadow.	سایه انداختن
To cast a glance at something.	به چیزی چشم انداختن ( افکندن )
cast copper	مس ریخته گی
cast iron	فولاد فشرده
cast glass	شیشه جام ریختگی
forward cast	پرتاب نخ ماهیگیری
cast steel	فولاد ریختگی
cast steel	فولاد خشکه
cast steel	فولاد ریخته گری
cast stone	سنگ مصنوعی
cast pipe	لوله چدنی
press cast	ریختن تحت فشار
cast-offs	دوراندازی
rough cast	اندوده به شن واهک
cast steel	فولاد ریخته گی
cast-offs	کنارگذاشته مردود
false cast	پرتاب تمرینی قلاب ماهیگیری
die cast	ریختن حدیدهای
die cast	ریختن فشاری
mend a cast	قوس به نخ دادن
cast up hill	سربالا ریختن
cast-offs	دورانداختن
north by cast	میان شمال و شمال شرقی
rough cast	گل مال شده
rough cast	اجمالادرست شده ناقص
to cast a horoscope	طالع دیدن
plaster cast	ریخته گری گچی
cast of melancholy	اندک مالیخولیا
cast molding	قالبگیری ریخته گری
cast metal	فلز ریخته گی
to cast in one lot with others	بادیگران سهیم شدن
cast loose	ول کردن
cast loose	ازاد کردن
plaster cast	قالبگیری گچی
cast slab	شمش تخت
the die is cast	کارازکارگذشت
rough cast	ناتمام
plaster cast	گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
side cast	پرتاب نخ ماهیگیری بحالت قوس تقریبا" افقی
bell-cast	[لبه ی برجسته بام]
surf cast	قلاب اندازی از ساحل در موج
Why do you cast pearls before the swine. <proverb>	گوهر خود پیش خوک مینداز.
To cast the evil eye.	چشم زدن ( چشم شور )
cast pearls before swine <idiom>	از بین بردن چیزی ارزشمندی بوسیله کسی که قدرش را نمی داند
Do not cast your pearls before swin. <proverb>	گوهرت را جلوى آدم ایمق و یریص نینداز.
to cast [throw] somebody into the dungeon	به سیاه چال انداختن کسی [تاریخ]
to cast [throw] somebody into the dungeon	به زندان انداختن کسی [تاریخ]
fusion cast basalt	بازالت ریختگی ذوبی
to cast oneself down prostrate	روبزمین مالیدن
to cast oneself down prostrate	بخاک افتادن
centrifugally cast pipe	لوله ریخته گی گریز از مرکز
to cast a lurid light on	بطور ترسناک یا غم انگیزشرح دادن
to broad cast information	خبری که درهمه جا منتشرشود
spherolitic cast iron	چدن گرافیت گلولهای
centrifugally cast concrete	بتن ریخته گی به روش گریزاز مرکز
press cast process	فرایند ریخته گری فشاری
pre cast concrete	بتن پیش ساخته
pearlite cast iron	چدن پرلیت
cast steel plant	کارخانه فولادریزی
to cast oneself down prostrate	زمین بوسیدن
cast iron ware	الات چدنی
To cast the evil eye on someone .	کسی را نظر زدن
grey cast iron	چدن خاکستری
gray cast iron	چدن خاکستری
white cast iron	چدن سفید
rough cast glass	شیشه خام