Dictiornary-Farsi | It was stage –managed . It was trumped up. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 155 (9 milliseconds)

English	Persian
It was stage –managed . It was trumped up.	صحنه سازی بود


Other Matches

stage-managed	کارگردانی کردن
stage-managed	اداره کردن
trumped up	خلاف واقع
trumped up	بیمورد ناروا
trumped up	نادرست
trumped-up	خلاف واقع
trumped up	جعلی
trumped-up	جعلی
trumped-up	نادرست
trumped-up	بیمورد ناروا
i managed to do it	ان کار را درست کردم
i managed to do it	موفق شدم که ان کار را انجام دهم
managed	مستقیم یا تحت کنترل
managed	اسب اموخته
managed	از پیش بردن
managed	گرداندن
managed	اداره کردن
managed money	پول اداره شده
managed money	پول نظارت شده
She barely managed to get her diplome.	بزور دیپلمش راگرفت
computer managed instruction	اموزش با مدیریت کامپیوتردستورالعمل با مدیریت کامپیوتر
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion.	آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
stage	یکی از چند نقط ه در یک فرآیند
stage	مقام
to go on stage	وارد صحنه [نمایش] شدن
behind the stage <adj.> <adv.>	خصوصی [اصطلاح مجازی]
behind the stage <adj.> <adv.>	محرمانه [اصطلاح مجازی]
at this stage <adv.>	درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
third stage	مرحلهسوم
second stage	مرحلهدوم
first stage	مرحلهاول
zero stage	طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود
to go on the stage	اکترشدن
to go on the stage	بازیگرشدن
not stage	مدار یا جزئی در یک سیستم لاجیک که وجود یا عدم وجودخروجی برعکس حالت ورودی و یا نقیض ان میباشد
stage	قراردادن اتومبیل در خط اغاز
stage	نیمکت اویزان
stage	مرحله دار شدن اشکوب
stage	منزل
stage	پرده گاه مرحله
stage	مرحله
stage	در صحنه فاهرشدن
stage	پایه وهله
stage	طبقه
stage	صحنه نمایش
stage	صحنه
stage	چوب بست
stage	سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
stage	اشکوب
stage	مراحل مختلف یک موشک
stage	درجه مرحله
stage	سکو
stage	اسکان دادن
termination stage	مرحله پایانی
single stage	یک طبقهای
this play does not stage well	این داستان خوب در نمایش در نمیاید
stage-manage	کارگردانی کردن
stage-manage	اداره کردن
To appear on the scene (stage).	روی صحنه ظاهر شدن
stage set	تعویض سن
stage set	تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
single stage	یک طبقه
stage coach	دلیجان
stage direction	مدیریت
stage direction	کاگردانی
stage director	مدیر نمایش
stage fever	کرم بازیگری یا اکتری
stage payments	پرداختهای مرحلهای پرداختهای که در چند مرحله صورت میگیرد
stage race	مسابقه مرحلهای دوچرخه سواری
stage craft	فن درست کردن نمایش
to put on the stage	بمعرض نمایش گذاشتن نمایش دادن
stage-managing	اداره کردن
mechanical stage	پایهمکانیکی
stage manage	اداره کردن
regulator first stage	صفحهنمایشنخستینرگلاتور
stage-manages	کارگردانی کردن
stage clip	سطحنمایش
stage curtain	پردهنمایش
stage-manages	اداره کردن
centre-stage	شرائطبسیار حساسو مهم
stage-struck	شیفتهی بازیگری
stage-struck	عاشق هنرپیشگی و صحنهی نمایش
turbine stage	طبقه توربین
two stage experiment	ازمایش دو مرحلهای
developmental stage	مرحله تکوینی
two stage sampling	نمونه گیری دو مرحلهای
stage-managing	کارگردانی کردن
stage door	در عقب صحنه
stage doors	در عقب صحنه
stage whisper	نجوای روی صحنه
stage whispers	نجوای روی صحنه
landing stage	حملباقایق
stage manage	کارگردانی کردن
stage manager	مدیر نمایش
flood stage	تراز بحرانی طغیان
stage manager	کارگردان نمایش
stage managers	مدیر نمایش
stage managers	کارگردان نمایش
impluse stage	طبقه فشار مستقیم
initial stage	طبقه نخستین
input stage	طبقه ورودی
input stage	طبقه اولیه
first audio stage	مرحله صوتی نخست
energy stage	لایه انرژی
stage fright	وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage fright	صحنه هراسی
anal stage	مرحله مقعدی
buffer stage	مرحله میانگیر
killer stage	صافی رنگ
converter stage	طبقه مبدل
developmental stage	مرحله پیشرفت
differential stage	مرحله تفاضلی
at the rear of the stage <adj.> <adv.>	در پس پرده
larval stage	مرحله کرمی
speed stage	سطح سرعت
At that point [stage] , ...	وقتی که موقعش رسید...
oedipal stage	مرحله ادیپی
oral stage	مرحله دهانی
output stage	مرحله خروجی
phallic stage	مرحله التی
speed stage	مرحله سرعت
at the rear of the stage <adj.> <adv.>	پشت پرده نمایش [مخصوص اطاق رخت کن]
macro stage	مرحله کلان
main stage	طبقه اصلی
main stage	عرشه اصلی
mixer stage	طبقه مخلوط کننده
modulator stage	طبقه مدولاسیون
multi stage	چند مرحلهای
multi stage	چند طبقه
quick stage	ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
two stage least squares method	روش حداقل مربعات دومرحلهای
mechanical stage control	کنترلپایهمکانیکی
To stage political demonstrations.	تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
two stage least squares method	برای تخمین پارامترها در اقتصادسنجی
multi stage press	پرس چند طبقه
multi stage experiment	ازمایش چند مرحلهای
multi stage amplifier	امپلی فایر چند طبقه
low power stage	طبقه کم قدرت
intermediate frequency stage	طبقه ی فرکانس میانی
anal retentive stage	مرحله مقعدی ضبطی
high pressure stage	طبقه فشار قوی
frequency divider stage	طبقه مقسم فرکانس
multi stage production	تولید چند مرحلهای
anal expulsive stage	مرحله مقعدی دفعی
three stage least squares method	روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
multi stage amplifier	تقویت کننده چند طبقه
push pull stage	طبقه پوش- پول
power output stage	طبقه خروجی
power amplifier stage	مرحله فزون ساز توان
multi stage scaffolding	داربست چند طبقه
multi stage sampling	نمونه گیری چند مرحلهای
Stage party ( films , movies ) .	میهمانی ( فیلمهای ) مردانه
bed building stage of river	تراز سطح متوسط اب رودخانه
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs.	صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.