Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 193 (9 milliseconds)
English
Persian
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
Other Matches
your vocabulary is limited
وسعت لغت
your vocabulary is limited
شما محدود است
vocabulary
فرهنگ لغات
vocabulary
فهرست لغات
vocabulary
مجموع لغات یک زبان
vocabulary
لغت
vocabulary
واژگان
active vocabulary
واژگان فعال
sight vocabulary
واژگان دیداری
recognition vocabulary
واژگان بازشناختی
vocabulary test
ازمون واژگان
passive vocabulary
واژگان نافعال
peabody picture vocabulary test
ازمون واژگان مصور پی بادی
to have something at one's disposal
مالک چیزی بودن
disposal
منهدم کردن
disposal
انهدام
disposal
انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
disposal
در معرض دید قرارگرفتن
disposal
کشف شدن هدف نابود کردن
disposal
کشف و خنثی کردن
disposal
مصرف
to have something at one's disposal
دارای چیزی بودن
disposal
در دسترس
disposal
موجود
disposal
مصرف درمعرض گذاری
disposal
دراختیار
to have something at one's disposal
چیزی داشتن
to have something at one's disposal
صاحب چیزی بودن
I am at your disposal.
من دراختیار تان هستم
disposal
دفع
to have something at one's disposal
چیزی را مال خود دانستن
disposal
فاهرشدن
disposal
دسترس
place at disposal
در دسترس قرار دادن
water disposal
فاضلاب
water disposal
اگوکشی
water disposal
ساختن اگو
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
placing at disposal
در دسترس گذاردن
bomb disposal
تخریب بمب
to put something at somebody's disposal
چیزی را در دسترس
[اختیار]
کسی گذاشتن
bomb disposal
از کار انداختن بمب
pc limited
IBریزکامپیوتر کم قیمت وسازگار با AT
limited
منحصر
limited
مشروط
limited
مقید
limited
محدود
waste disposal unit
مخزنآبزاید
limited monarchy
مشروطه
limited objective
هدف نزدیک به جبهه دشمن
limited partnership
شرکت مختلط غیر سهامی مضاربه
limited integrator
انتگرال محدود
limited divorce
طلاقی که مدت ان محدود بوده پس ازانقضای مهلت بخودی خودرجوع شود
limited divorce
طلاق محدود
limited objective
هدف محدود
limited train
قطارمحدود
limited company
شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
limited access
دراری محدودیت مدارک محدود
limited access
محدود
input limited
ای که خیلی سریع نیست به علت محدودیت نرخ ورودی از رسانه جانبی کندتر
limited partnership
شرکت مختلط غیر سهامی
limited power
اختیارات محدود
limited edition
فرآوردهی محدود
limited edition
کالای محدود
limited edition
چاپ محدود
limited editions
فرآوردهی محدود
limited editions
چاپ محدود
limited editions
کالای محدود
sex limited
محدود به جنس
limited train
قطاریکه یک عده محدودی مسافر می پذیرد
limited war
جنگ محدود وموضعی
sink with waste disposal unit
فرفشوییبااجزافضولات
maximum limited stress
تنش حداکثر
limited access road
راه با ورودی محدود
limited denied war
جنگ محدود
limited distance modem
وسیله ارسال داده با محدوده کوتاه که داده دیجیتال خاص را ارسال میکند و نه به صورت تقسیم شده
limited liability company
شرکت با مسئوولیت محدود
limited liability company
شرکت با مسئولیت محدود
limited denied war
جنگ ناخواسته محدود
run length limited recording
ثبت محدود طول اجرا
run length limited encoding
روش سریع و کارای ذخیره سازی داده روی دیسک که تغییرات روی بیتهای داده ذخیره می شوند
space charge limited current state
رژیم بار پیرامونی
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
with child
ابستن حامله
child
ionship relat child parent
with child
<idiom>
حامله شدن
to get with child
ابستن کردن
only child
تک فرزند
child
parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
child
ولد
he is my only child
فرزند یگانه من است
child
کودک
child
بچه
child
طفل
child
فرزند
from a child
ازهنگام بچگی
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
child's play
هر کار بسیار آسان
backward child
کودک عقب مانده
big with child
ابستن
an abortive child
فگانه
child's play
بازی کودکان
child's play
بچه بازی
big with child
حامله
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child
کودک گرگ پرورده
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
an abortive child
بچه سقط شده
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
poor child
بیچاره بچه
Watch the child !
مواظب بچه باش !
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
بچهبا استعداد
adopted child
فرزند خوانده
illegitimate child
طفل نامشروع
child psychology
روانشناسی کودک
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed
بچه زن دوم
lost child
طفل لقیط
child law
حقوق کودک
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
nurse child
فرزند رضائی
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
in child birth
درحال زایمان
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
gutter child
بچه موچه گرد
grand child
نوه
god child
فرزندتعمیدی
god child
بچه تعمیدی
feral child
کودک وحشی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
elf child
بچه عوضی
nurse child
فرزند خوانده
to beat a child
کتک زدن بچه
foster child
فرزند خوانده
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
child development
رشد کودک
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
problem child
فرزند مسئله دار
problem child
کودک مشکل افرین
child in the womp
حمل
rejected child
کودک مطرود
unborn child
حمل
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
child custody
حضانت
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
female slave with a child
master her from child witha
female slave with a child
ام ولد
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child labor laws
قوانین کار کودکان
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child
دیه جنین
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
blood money of an unborn child
غره
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com