English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (8 milliseconds)
English Persian
Many years passed . چندین سال گذشت
Other Matches
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years. ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
years حق انتفاع محدودبه چند سال
years حق رقبی
my a is 0 years سن من 04سال است
three whole years سه سال تمام
these two years این دوساله
the last two years دوسال اخیر یا گذشته
he is 0 years old او ده سال دارد
he is 0 years old او ده ساله است
in years سالخورده
in years مسن
my a is 0 years چهل سال ازعمرمن می گذرد
my a is 0 years من 04سال دارم
get on in years <idiom> به سن پیری رسیدن
I am over 50 years old. من ۵۰ سال بیشتر دارم.
about two years تقریبا`
I've been doing it for nine years. من این کار نه سالی هست که انجام میدهم.
getting on in years پا به سن گذاشتن
about two years تقریبا` دو سال
fiscal years دوره مالی
in subsequent years د رسالهای بعد
tenant for years شخص دارای حق رقبی
he is scarcely 0 years old جخت اگر بیست سال د اشته باشد
stricken in years سالخورده
full of years سالخورده
estate for years حق رقبی
of mature years سالخورده
application years عمر مفید یک دستگاه
he is years senior to me اودوسال ازمن بزرگتریاجلوتراست
application years مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
grow in years سالخورده شدن
man years نفر در سال
to grow in years پابسن گذاشتن
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
You are 5 years younger than me. شما ۵ سال جوان تر از من هستید.
We'll need 10 years at a [the] minimum. ما کمکمش به ۱۰ سال [برای این کار] نیاز داریم.
not in a thousand years <idiom> صد سال آزگار
leap years سال های کبیسه
a few years back <adv.> چند سال پیش
intercalary years سال های کبیسه
I have been working here for years. سالهاست دراینجا کار می کنم
Seven solid years. هفت سال تمام (پیاپی،آز گار )
of late years دراین چند سال گذشته
of ripe years کامل
of ripe years پابسن گذاشته
over a number of years در طی چند سال
past years سالهای گذشته
some years ago چند سال پیش
ten years old ده ساله
to grow in years سالخورده شدن
to wear one's years well خوب ماندن جوان
to wear one's years well ماندن
leap years سال کبیسه
light-years سال نوری
financial years سال مالی
fiscal years سال مالی
fiscal years سال مالی سال جاری
passed <adj.> <past-p.> تایید شده
passed <adj.> <past-p.> قبول شده
passed <adj.> <past-p.> اجازه داده شده
passed <adj.> <past-p.> پذیرفته شده
passed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
passed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
passed <adj.> <past-p.> تصویب شده
passed وفات کردن
passed پاس
passed پروانه
passed گردونه گدوک
passed راه
passed گذرگاه
passed گذر عبور
passed اجتناب کردن
passed رایج شدن
passed پاس دادن
passed سبقت گرفتن از خطور کردن
passed تمام شدن
passed قبول کردن
passed رخ دادن
passed تصویب کردن قبول شدن
passed رد شدن سپری شدن
passed عبور کردن
passed گذشتن
passed گذراندن تصویب شدن
passed جواز گذرنامه
passed صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed تصویب شدن
passed رد کردن چوب امدادی
passed یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
passed انتقال یافتن منتقل شدن
passed یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed گذراندن
passed 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
passed عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
he passed hence این جهان را بدرود گفت
passed برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
passed گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed گذر
passed کلمه عبور
passed جواز
passed عبورکردن
passed بلیط
passed معبر جنگی
passed اجازه عبور
passed مسیر کوتاه جنگی
passed گردنه
he passed hence ازاین جهان رخت بربست
passed معبر
He has been a beggar for a hundred years; yet he d. <proverb> صد سال گدائى مى کند هنوز شب جمعه را نمى داند .
The contract has a few years to run . به انقضای قرار داد چند سال مانده
passed pawn پیاده رونده یا پاسه شطرنج
It passed over my head. از بالای سرم رد شد
he has passed the chair ریاست داشته است
he has passed the chair رئیس بوده است
How many students passed the exam? چند نفر در امتحان قبول شدند؟
He passed the ball on to his teammate. او [مرد] توپ را به هم تیمی اش پاس داد.
i passed an uneasy night دیشب
i passed an uneasy night ناراحت بودم
i passed an uneasy night شب بدی گذراندم
protected passed pawn پیاده رونده محافظت شده
I stayed in concealment until the danger passed. خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com