English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull. تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
Other Matches
to be like waving a red flag in front of a bull [American] کسی را خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American] کسی را برافروختن
flag-waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
flag waving اهتزاز پرچم
flag-waving اهتزاز پرچم
flag waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
The husband and wife got into an argument . The husband and wife had an acrimonious exchange . زن و شوهر بگو مگوشان شد [بگو مگو کردند]
mentioning تذکر
mentioning اشاره کردن
mentioning ذکر کردن
mentioning یاداوری نام بردن
mentioning ذکر
mentioning اشاره
mentioning نام بردن
waving حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waving خیزاب
waving فر موی سر دست تکان دادن
waving موجی بودن موج زدن
waving هیجان
waving موج
waving موج زدن
waving موج رادیویی
The demonstrators were waving the flags. تظاهر کنندگان پرچمها راتکان می دادند
wife اهل
He always gives in to his wife. همیشه تسلیم زنش است
wife همسر
wife خانم
wife عیال
wife زوجه
wife خانواده
in right of his wife حقی که زنش دارابود
wife معقوده
to take a wife زن گرفتن
to take a wife عیال اختیارکردن
to take a wife زن اختیارکردن
to take to wife بزنی گرفتن
to take to wife بحباله نکاح دراوردن
to take to wife ازدواج کردن با
wife زن
in right of his wife بواسطه
i took her to wife او را به زنی گرفتم
He has divorced his wife. از زنش جدا شده ( او را طلاق داده است )
husband and wife زن وشوهر
wife's equity حق قانونی زن
wife's equity عبارت است از مقدار مناسب و معقولی ازاثاث البیت و ..... که زن میتواند برای خود و اطفالش نگهدارد و شوهر حق تصرف در ان یا انتقال دادنش راندارد
aplural wife بیش از یک زن
aplural wife زن بیش از یکی
She has been a good wife to him. همسر خوبی برایش بوده
He turned away from his wife . از همسرش رو گردان شد
temporary wife منقطعه
man and wife زن وشوهر
to give to wife بزنی دادن
to give to wife شوهردادن
He beats up his wife. زنش راکتک می زند
temporary wife زوجه موقت
She is a perfect wife . یک همسر کامل است
bull نر
bull گاونر
bull حیوانات نر بزرگ فرمان
bull بی پرواکارکردن
bull مرکز هدف
bull بورس تصنعی
bull گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bull سفته باز بورس
bull مثل گاو نررفتارکردن
His wife impeded ( obstrucceted ) him . زنش مانع کاراوبود
privacy between husband and wife خلوت بین زن و شوهر
She made a good wife. اوزن خوبی ازآب درآمد
The husband and wife dont get on together. زن وشوهر باهم نمی سازند
All the world and his wife were at this party . هر کی را بگویی دراین میهمانی بود
bull's-eyes مرکز هدف
bull's-eyes قلب هدف تیری که بهدف اصابت کند
bull's eye مرکز هدف
bull's eye قلب هدف تیری که بهدف اصابت کند
bull pup نوعی موشک هدایت شونده هوا به زمین
bull calf گوساله نر
bull head کله گاوی
bull headed کله شق
bull session جلسه محاوره ومرور
bull horn بلندگوی دستی
bull ladle پاتیل یا کفچه حمل و نقل
bull nose چشمی سینه ناو
bull pen محوطه نرده دار تمرین توپگیری بیس بال توپزنهای ذخیره بیس بال
bull pup موشک بال پاپ
bull terrier سگ بول تریر
john bull لقب ملت انگلیس
take the bull by the horns <idiom> چند نوع فعالیت داشتن
bull terriers سگ بول تریر
bull whale نهنگ نر
bull whale نهنگ ماده
bull the market بازار را گرم کردن
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
ringthe bull بازی ای که دران حلقهای راپرتاب میکنندتابه قلابی بیاویزد
to take the bull by the horns دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
to ring a bull حلقه دربینی گاوکردن
Who is worse shod than the shoemakers wife?. <proverb> کهنه تر از کفش زن کفاش ,کفشى هست ؟.
He was utterly devastated when his wife left him. وقتی که زنش او [مرد] را ترک کرد روحش خرد و افسرده شد.
Take thd bull by the horns. <proverb> گاو را از شاخهایش بگیر .
shoot the breeze/bull <idiom> بیخودی حرف زدن
to tell a coke-and-bull story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
hit the bull's-eye <idiom> به اصل مطلب رسیدن
bull in a china shop <idiom> کسی که همه چیزرا به هم میریزد
Taurus the Bull (April 20) برجثور
like a red rag to the bull آزار دهنده
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
like a red rag to the bull موجب خشم
cock and bull story چاخان
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull stories چاخان
cock-and-bull story چاخان
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
bull dog wrench اچار مخصوص لوله گاز
marriage portion due to the wife in resp مهرالمتعه
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
to be like a red rag to a bull [British] کسی را برافروختن
to be like a red rag to a bull [British] کسی را خشمگین کردن
zero flag پرچم صفر
flag علم
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag سنگ فرش
flag برگ شمشیری
flag زنبق
flag دم انبوه وپشمالوی سگ
flag نشانهای که محتوای ثبات یا نتیجه صفر است
flag بیرق
flag بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag جاده سنگ فرش
flag پرچم دار کردن پرچم زدن به
flag باپرچم علامت دادن
flag پرچم مخابره
flag تخته سنگ
flag پرچم افراشتن افراشتن
flag پژمرده کردن
flag ازپا افتادن
flag ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flag سنگفرش کردن پایین افتادن
flag ثباتی که حاوی بیتهای پرچم و وضعیت CPU است
flag فرآیند یا وضعیت یا موقعیتی که یک پرچم را تنظیم میکند
flag سست شدن
flag پرچم ساعت شطرنج
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
flag پرچم
flag یک بیت در یک کلمه که برای پرچم یک عمل مشخص به کار می رود
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
trade follows the flag تجارت کشورهای مشترک المنافع با انگلستان
flag waver اشوب کن
flag waver مضطرب سازنده تولیدکننده هیجان عمومی
white flag پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
white flag پرچم سفید
centre flag پرچموسطی
flag captain فرمانده ناو سرفرماندهی
flag of convenience کشتی با پرچم غیر
flag with Schwenkel پرچمبادنباله
flag of convenience پرچم اسایش
flag shapes اشکالپرچم
flag ship کشتی پیشرو
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
sweet flag اگیرترکی
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
national flag پرچم ملی
numeral flag پرچم شمارهای
signal flag پرچم مخابراتی
sign flag پرچم علامت
royal flag پرچم سلطنتی
red flag پرچم قرمز اتومبیل رانی
range flag پرچم میدان تیر
protest flag پرچم قرمز کوچک بعلامت اعتراض راننده قایق
parts of a flag اجزایپرچم
linesman flag پرچم خط نگهدار
sword flag زنبق زرد
square flag پرچممربع
garrison flag پرچم پادگانی
green flag پرچم ازاد بودن مسیر مسابقه اتومبیلرانی
guide flag پرچم راهنما
guide flag پرچم هادی
rectangular flag پرچممستطیلی
house flag پرچم شرکت
post flag پرچم میدان صبحگاه
interment flag پرچم احترام شهدا
post flag پرچم پادگانی
flag wagging پرچم جنبانی
black flag پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
diver's flag پرچم قرمز با نوار سفید روی قایق برای هشدار به قایقرانان تا از منطقه غواصی دور شوند
flag bag کیف پرچم
flag boat کرجی پرچم دار
flag boat کرجی نشان دار
flag bridge پل تیمساران
flag bridge پل پرچم
flag byte لقمه پرچم
beach flag پرچم شاخص اسکله
flag discrimination مخالفت یک کشور با حمل کالاهای خود توسط کشتیهای غیر
flag feather شاه پر
flag football نوعی فوتبال با 6 تا 9 نفر درهر تیم
flag git ذره پرچم
device flag پرچم دستگاه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com