English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
My sister says she's looking forward to meeting you. خواهر من می گوید که مشتاق است با شما آشنا شود.
Other Matches
I very much look forward to meeting you soon. من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
sister خواهر
sister خواهری کردن
sister پرستار دخترتارک دنیا
sister همشیره
step sister ناخواهری
pricket sister گوزن ماده دو ساله
step sister خواهر ناتنی
sister ship کشتی خواهر
sister-in-law خواهرزن
sister-in-law خواهرشوهر زن برادر
sister-in-law زن برادرزن
flight sister افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
half-sister خواهر ناتنی
sister ship کشتی همسان
sister ship ناوهای هم شکل و هم نوع
foster sister خواهر رضاعی
half sister خواهر ناتنی
sister in law جاری
sister hooks شکل پرچم
sister hooks قلاب پرچم
sister in law خواهر زن
sister in law خواهر شوهر زن برادر
sister in law زن برادرزن
sister ship ناو همتا
sister services یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
sister services خدمات وابسته
My younger brother and sister . برادر وخواهر کوچک من
Your sister is very young for her age . خواهرت ماشاالله خوب مانده
in the meeting of d may در جلسه سوم می
meeting ملاقات اجتماع
meeting اتصال برخورد میتینگ
meeting انجمن جلسه
meeting مجمع
meeting یک دوره مسابقه
meeting تلاقی وسائط نقلیه برخوردها
meeting نشست
meeting جنگ تن به تن
meeting تلاقی همایش
meeting اجتماع
meeting ملاقات میتینگ
meeting انجمن
meeting جلسه
public meeting اجتماع
public meeting تجمع
closed meeting گردهمایی محرمانه
prayer meeting انجمن دعا
open the meeting رسمیت جلسه را اعلام کردن
quaker meeting انجمن کواکرهاکه اعضای ان خام
quaker's meeting انجمن کوالرهاکه اعضای ان خاموش میماندندتایکی درنتیجه
quaker's meeting انجمن خاموش
statutory meeting مجمع عمومی قانونی
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
international meeting مجمع بین المللی
to hold a meeting انجمن کردن
to hold a meeting مجلس
to hold a meeting داشتن
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
official meeting اجتماع رسمی
official meeting ملاقات رسمی
gate meeting انجمنی که بادادن ورودیه بدان درایند
general meeting گردهمایی عمومی
general meeting جلسه عمومی
general meeting مجمع عمومی
general meeting مجمع عمومی شرکت
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
hunt meeting برنامه مسابقات دو یا دو بامانع برای سوارکاران اماتور
closed meeting نشست مسدود
indignation meeting مجمع برای افهارتنفریا خشم همگانی
mass meeting انجمن یا مجمعی که از عده زیادی مردم تشکیل شود
meeting house پرستش گاه
extraordinary meeting نشست فوق العاده
meeting house عبادتگاه
meeting house معبد
race meeting برگزاریچنددورمسابقهاسبدوانیدریکدورمسابقه
extraordinary meeting نشست ویژه
meeting engagment روز تصادمی
track meeting مسابقه دوومیدانی
town meeting انجمن بلدی شورای شهری
town meeting انجمن شهری
Those who attended the meeting. کسانیکه در جلسه حاضر بودند
board meeting جلسهمالکیاهیئتمدیرهیکشرکت
meeting place مکانملاقات
The meeting was postponed. جلسه را عقب انداختند
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
The date of the meeting has been advanced. تاریخ جلسه جلو افتاده است
option of meeting place خیار مجلس
annual general meeting مجمع عمومی سالانه
annual general meeting مجمع عمومی سالیانه
extraordinary general meeting مجمع عمومی فوق العاده
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to call a meeting of the board of directors برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
round robin (meeting or discussion) <idiom> جلسهای که درآن شخص ازیک گروه شرکت کرده باشد
general meeting of share holders مجمع عمومی صاحبان سهام
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting. من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
to go forward جلورفتن
outside forward بازیگر گوش
look forward to something <idiom> را لذت پیش بینی کردن
to look forward to something انتظار چیزی را داشتن
to help forward جلو انداختن
look forward انتظار چیزی را داشتن
no. 8 forward محاجمشماره8
Looking forward to it پیشبینی اش میکنم [میشود]
I look forward to seeing you. خوشحالم میشم که ببینمت.
forward-looking پیشاندیش
to go forward پیش رفتن
forward-looking آیندهنگر
to help forward پیش بردن
to look forward to استقبال کردن
to look forward جلو
to look forward نگاه کردن انتظارداشتن
forward-looking نوگرا
to look forward to something با خوشحالی منتظر چیزی شدن
forward-looking آیندهنگرانه
forward-looking نوگرایانه
forward-looking پیشرو
forward-looking مترقی
right forward پیشروراست
to look forward to something منتظر چیزی شدن
I'm looking forward to seeing you again. منتظر دیدار دوباره شما هستم.
to look forward to انتظار داشتن
forward به سمت سینه
forward فرمان پیش پیش
forward به پیش
forward که یک بسته داده را از یک بخش در بخش دیگر کپی میکند
forward فوروارد
forward جلو قایق
forward سلف
forward بیع سلف
forward نشانه گری که حاوی آدرس عنصر بعدی لیست است
forward روش تشخیص خطا و تصحیح که به داده دریافتی اعمال میشود که داده را صحیح میکند و نیاز به ارسال مجدد نیست
forward عمل پل
forward ارسال پیام پست الکترونیکی که از کاربر دیگری دریافت کرده اید
forward حرکت به جلو یا مقابل
forward به جلو
forward مهاجم
forward جلوی گستاخ
forward ببعد
forward جسور
forward فرستادن رساندن
forward جلوانداختن
forward بازی کن ردیف جلو به جلو
forward tell انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
forward پیش
forward ارسال کردن
forward جلو
wing forward هریک از دومهاجم بیرون ردیف دوم یاسوم در تجمع
wing forward فوروارد گوش
trim forward stem by trim :syn
forward bias پیشقدر به جلو
forward association تداعی رو به جلو
forward area منطقه جلوی رزم
forward area منطقه جلو
centre forward مرکز
fast forward جلوبر
forward swing تاباولیه
forward/reverse جلو/عقببرنده
left forward فورواردچپ
forward current جریان ولتاژ مستقیم
trim forward نشست سینه
forward dealing معامله به وعده
forward delivery تحویل به وعده
forward delivery تحویل دراینده
forward conductance برق رسانایی مستقیم
to put forward پیش اوردن
to put forward جلوه دادن
to put forward برجسته نمودارکردن
to take a step forward گامی سوی جلو برداشتن
forward chaining روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
to take a step forward یک قدم پیش نهادن
forward cast پرتاب نخ ماهیگیری
forward breast طناب شماره دو
charges forward هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
center forward بازیگر نوک حمله
center forward نوک حمله بازیگر میانی جلو تور والیبال
freight forward پس کرایه
fast-forward جلو زدن فیلم
I'm really looking forward to the weekend. من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
I'm looking forward to your next email. من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
forward position موقعیت رو به جلو
bring forward نظرکردن به
to feverishly look forward to something با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
to look forward to something excitedly با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
bring forward معرفی کردن
bring forward تولید کردن
bring forward ارائه دادن
center forward سانترفوروارد
carry forward مبلغ منقول
Come forward a little (little bit)more. یک قدری دیگه بیا جلو
carry forward منقول ساختن
carrige forward کرایه به عهده گیرنده کالا
carrige forward پس کرایه
carriage forward هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
He took a few steps forward . چند قدم جلو آمد
carriage forward کرایه در مقصدپرداخت میشود
carriage forward پس کرایه
brought forward منقول ازصفحه پیش
roll forward تابع پایگاه داده ها که کاربر را ازیک آسیب نجات میدهد.
prop forward هرکدام ازدو مهاجم خط جلودرتجمع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com