Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (9 milliseconds)
English
Persian
Please be unbiased(fair,objective).
تعصب بخرج ندهید
Search result with all words
unbiased
بی پیشقدر
unbiased
بیغرض
unbiased
عاری ازتعصب
unbiased
بدون تبعیض
unbiased
تحت تاثیر واقع نشده
unbiased
ناسوگیرانه
unbiased
ناسودار
unbiased
نااریب
unbiased estimate
تخمین بدون تورش
unbiased estimate
براورد ناسودار
unbiased estimate
براوردنااریب
unbiased estimators
براورد کنندههای بدون تورش
unbiased estimators
تخمین زنندههای بدون تورش
Other Matches
objective
عملی
objective
عدسی شیئی
objective value
ارزش عینی
objective
برون ذات
objective
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objective value
ارزش واقعی
objective
دارای وجود خارجی
objective
منظور ازعملیات
objective
اماج
objective
معقول
objective
قابل مشاهده
objective
بی طرف
objective
علمی و بدون نظر خصوصی
objective
حالت مفعولی
objective
برونی
objective
هدف منظور
objective
مقصود
objective
هدف
objective
واقعی
objective
عینی
objective function
تابع هدف
objective glass
عدسی شیئی
design objective
هدف طراحی
objective language
زبان مقصود
objective data
دادههای واقعی
objective complement
مکمل موضوع
objective lens
عدسی شیئی
objective complement
اسم یا صفت یاضمیرمکمل صفت موضحه درمسندالیه
objective case
حالت مفعولی
intermediate objective
هدف واسطه
limited objective
هدف محدود
limited objective
هدف نزدیک به جبهه دشمن
objective data
دادههای عینی
objective point
سمت مورد توجه
objective point
مقصد
objective anxiety
اضطراب عینی
objective case
مفعولیت
objective method
روش عینی
objective plane
سطح افق هدف
successive objective
هدفهای متوالی
stockage objective
هدف انبار
stockage objective
هدف ذخیره انبار
objective type
سنخ عینی
objective test
ازمون عینی
objective reality
واقعیت برونی
objective reality
واقعیت عینی
objective psychology
روانشناسی عینی نگر
objective plane
افق هدف
fair value
قیمت عادله
You are not being fair .
کم لطفی می فرمایید
fair
<adj.>
مرتب
It is not fair that . . .
آخر انصاف نیست که …
this is not fair
این انصاف نیست
that is not fair
این انصاف نیست
fair
<adj.>
منظم
fair
بدون ابر منصف
fair
منصفانه
fair
لطیف
fair
منصف
fair
نسبتا خوب متوسط
fair
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
نمایشگاه کالا
fair
بی طرفانه
fair
بازارمکاره
fair
نمایشگاه
fair
بور
fair
زیبا
fair
بیطرفانه
play fair
مردانه بازی کردن
fair-weather
درخورهوای صاف
fair-weather
نیم راه
fair-weather
بی وفا
fair-weather
خوب هنگام هوای صاف
to bid fair
اختمال یا امیدواری دادن
the fair sex
از مابهتران
the fair sex
جنس لطیف یعنی زن
as fair as a rose
<idiom>
مثل ماه
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
play fair
مردانه معامله کردن
fair play
رازی
fair game
شکار مجاز
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair shake
<idiom>
رفتار درست
a fair comment
نظر بی طرفانه
trade fair
نمایشگاه تجاری
trade fair
نمایشگاه بازرگانی
fair copy
نسخه درست
fair game
<idiom>
موضوع تهاجم
fair and square
<idiom>
راست وبی پرده
fair game
شکار قانونی
fair game
آماج روا
fair game
طعمهی حاضر و آماده
fair game
دست انداختنی
fair game
مسخره کردنی
fair sex
جنس لطیف
fair sex
زنان
He shed his fair.
ترسش ریخت
fair trade
کسب منصفانه
fair copies
نسخه درست
fair play
شرایط برابر
fair minded
خالی از اغراض
fair territory
محدوده خطا
fair tide
جریان اب موافق
fair trade
تجارت مشروع
fair market
بازار مکاره
fair trade
کسب حلال
fair trade
تجارت منصفانه
fair trade
تجارت عادلانه
fair market
هفته بازار
fair weather
دارای هوای صاف
fair weather
مناسب برای
fair spoken
ملایم
fair spoken
مودب
fair spoken
خوش بیان
fair mindedness
انصاف
fair mindedness
بیطرفی
fair price
قیمت منصفانه
fair price
قیمت عادلانه
fair price
قیمت مناسب
fair mindedness
ازادگی ازتعصب
fair price
قیمت بیطرفانه
fair return
بازده عادلانه
fair return
بازده منصفانه
fair weather
بی وفا
fair weather
نیم راه
fair wind
باد موافق
fair deal
روش منصفانه
fair deal
سیاست منصفانه
fair competition
رقابت منصفانه
fair faced
حق به جانب
fair competition
رقابت عادلانه
fair faced
خوبرو
fair catch
بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair arbitration
حکومت عدل
county fair
بازار روز
county fair
بازار مکاره
fair play
انصاف
fair drawing
تصویر مناسب
fair maid
یکجورشاه ماهی یاساردین
fair drawing
طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fancy fair
بازارکالای تجملی
fair haired
موبور
culture fair tests
ازمونهای فرهنگ- نابسته
fair or clean copy
پاکنویس
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
There was no end of visitors at the fair.
تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
fair-weather friend
رفیق نیمه راهه
fair-weather friend
آدم بی وفا
tradition of fair authority
حدیث حسن
fair equivalent remuneration
اجرت المثل
overseas trade fair
نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
the weather inclines to fair
هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
fair trade laws
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
fair average quality
کیفیت متوسط مناسب
reasonable of average wage fair
اجرت المثل
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
The fair sex The female sex.
جنس لطیف ( مؤنث )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com