English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Put the books back on the shelf. کتابها را بگذار توی قفسه سر جایش
Other Matches
shelf تاقچه
shelf طاقچه
shelf تپه دریایی جزیره نما
off the shelf تدارکات اماده برای توزیع و تحویل
off the shelf مواد در دسترس
off the shelf محصول سخت افزار یا نرم افزار با تولید انبوه
shelf قفسه
shelf سکوی کوهستانی
shelf رف
shelf فلات قاره
shelf هرچیز تاقچه مانند
shelf در تاقچه گذاشتن
shelf کنار گذاشتن
shelf سراشیب عمق دریا
shelf سراشیب ساحل دریا
continental shelf حد ساحلی فلات قاره
continental shelf فلات قاره
shelf life مدت زمانی که کالا از تولید تاتوزیع به مصرف کننده درقسمتهای مختلف می ماند مدت گردش کالا در انبارها
shelf life تاریخ مصرف
continental shelf کفه دریایی
continental shelf مقداری از خاک زیر اب دریا که از حاشیه ابهای ساحلی یک کشورشروع و به خطی که از ان اولین شیب تند قعر دریا اغاز میشود و ارتفاع ان باید بایداز سطح دریا 002 متر باشدختم میشود
I cannot reach the shelf. قدم به قفسه نمی رسد
mantle shelf سربخاری
I cant reach the shelf . دستم به قفسه نمی رسد
adjustable shelf صفحه متحرک
shelf channel کانالقفسهای
door shelf درقفسه
shelf environment محیط کم عمق
to put something on the shelf <idiom> چیزی را به کنار گذاشتن
to put something on the shelf <idiom> چیزی را به عقب انداختن
to put something on the shelf <idiom> چیزی را به بعد موکول کردن
shelf environment کم ژرفگاه
tool shelf محلقراردادنوسایل
She didnt let me mail the shelf . نگذاشت کاغذ را پست کنم
books رزرو کردن توقیف کردن
one for the books <idiom> چیز غیر عادی
keep books <idiom>
d.'s books ورق
those books are yours مال شما است
those books are yours ان کتابها
these books are their این کتابهامال ایشان است
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
our books کتابهامان
our books کتابهای ما
books ثبت کردن
books درکتاب یادفترثبت کردن
books کتاب
books مجلد دفتر
books اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
books شماره بازیگرخطاکار
books دفتر
various books کتابهای گوناگون یا مختلف
f. of books مایل به کت اب
f. of books عاشق کتاب
he took to books پرداخت به کتاب خواندن
he took to books زدبکتاب
books فصل یاقسمتی از کتاب
i have as many books as you کتاب شما دارید منهم دارم
i have as many books as you هر چند
i had many books he had none من کتابهای بسیار داشتم اوهیچ نداشت
keep books دفترداری کردن
many books چندین کتاب
my other books کتابهای دیگر من
many books کتابهای بسیار
to keep books دفترداری کردن
log books دفتر رخدادهای روزانه
books of this type این نوع کتابها
to be in ones black books مغضوب کسی واقع شدن
heretical books کتب ضلال
the books hereof کتابهای این کتابخانه
talking books صفحه گرامافون مخصوص تدریش زبان وغیره
sacred books کتابهای مقدس
the books that you bought کتابهایی که شما خریدید
leave your books w me درنظر
My books are all scattered. کتابهایم همه پرت وپلاشده اند
hit the books <idiom> برای کلاس آماده شدن
to be in ones good books موردالتفات کسی بودن
log books رخداد نگاشت
log books رخداد نامه
phone books کتاب راهنمای تلفن
lodge-books کتاب مقررات معماری
comic books کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح میدهد
telephone books دفتر تلفن
comic books کتاب کاریکاتور
sacred books کتب مقدسه
telephone books راهنمای تلفن
leave your books w me برای
heretical books کتب ضلاله
collecting books وصول مطالبات
prayer books دعانامه
prayer books نماز نامه
We have two books extra. دوتا کتاب اضافه ( زیادی) داریم
inspired books کتابهای الهام شده
i owe for all my books پول همه کتابهای خود راقرض کردم
leave your books w me پیش
phone books دفتر حاوی شمارههای تلفن
Stackup the books. کتابهارا روی هم بچین
to borrow up to ... books تا... [مدتی] کتاب قرض گرفتن
list of books فهرست یا صورت کتابها
sibilline books کتابهای فالگیر رومیان باستان که میگفتندزنهای غیبگو نوشته اند
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
cash books دفتر نقدی
prayer books کتاب نماز
coffee-table books کتاب پر تصویر و بزرگ و پر جلایی که روی میزپیشدستی قرار میدهند
the desk is piled with books کتابهادر روی میزانبوه شده اند
in one's good books (graces) <idiom> موردعلاقه شخص قرار گرفتن
the desk is piled with books میز از کتاب انباشته شده است
the fire books of moses اشعاریا کتابهای پنجگانه توراه
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
back off ازاد بریدن قطع کردن
come back دوباره مد شدن
back up دور زدن [با اتومبیل]
back تیر اصلی پشت بند
back off پشت را تراشیدن
back out دوری کردن از الغاء کردن
keep back نزدیک نشوید
keep back جلونیایید
back out کهنه و فرسوده شدن
keep back دفع کردن
back out نکول کردن
back out دوری کردن از موج
to get back to somebody به کسی خبر دادن
keep back مانع شدن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
back off کاستن سرعت در سر پیچ
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
look back سرد شدن
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
come back برگشتن
come back بازگشت بازیگر
get back دوباره بدست اوردن
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
look back سر خوردن
Welcome back. رسیدن بخیر
on the way back در برگشتن
come back <idiom> دوباره معروف شدن
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
back out <idiom> زیر قول زدن
on ones back بستری
go back برگشتن
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
at the back در پشت
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
right back بک راست
get back <idiom> برگشتن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
behind his back پشت سراو
go back on <idiom> به عقب برگشتن
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
come back بازگشتن
To back down . کوتاه آمدن
to back روی چیزی شرط بستن
back سطح ازاد
back سمت عقب
back پشت ریختن پشت انداختن
back پشت را تقویت کردن
back فهر
back پشت نویسی کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back مدافع خط میدان
back بک
back مدافع
back پشتیبان
back فهرنویسی کردن
back پشت چیزی نوشتن
back سوارشدن
back که یک باتری پشتیبان دارد
at the back of به پشتی
at the back of در عقب
at the back of پشت
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to look back سرد شدن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
back عقبی گذشته
to back out [of] دوری کردن [از]
back جهت مخالف جلو
back کمک کردن
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back پشتی کردن پشت انداختن
back-up تقویت کردن تقویتی
back-up تکمیل کردن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up پشتیبانی یا کمک
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com