English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 115 (6 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Other Matches
interrupt وقفه
interrupt وقفهای که CPU را هدایت میکند تا به محل مشخصی منتقل شود
interrupt تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt ذخیره سازی وقفه ها در صف و پردازش طبق اولویت
interrupt خط وقفه که فعال شده است
interrupt حرکت دادن وقفه
interrupt اصط لاحی در برنامه نویسی کامپیوتری که خط وط وقفهای که باید فعال شوند را انتخاب میکند
interrupt ای که در پاسخ به یک وقفه کار میکند
interrupt حق تقدم منتسب به وقفه از وسیله جانبی
interrupt حالتی که در آن در صورتی که وقفه رخ دهد تمام وضعیتهای ماشین و برنامه حفظ می شوند
interrupt به وقفه پاسخ داده میشود و پس سیستم وضعیتهای حفظ شده را به حالت طبیعی دنبال میکند
interrupt لیستی از وسایل جانبی و خصوصیات آنها وقتی که سیگنال وقفه صادر می کنند.
interrupt توقف
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt توقف ارسال طبق عملی در مرحله نهایی سیستم
interrupt سیگنالی که واحد پردازش مرکزی را از یک کار به کار دیگر با حق تقدم بیشتر می برد و به CPU اجازه میدهد دیرتر به کار اول برگردد
interrupt انجام عملی پس از تشخیص وقفه
interrupt خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود
interrupt سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupt سیگنال وقفه که با روش polling تشخیص داده میشود
interrupt اتصال به واحد پردازش مرکزی از خارج سیستم که به رسانههای خارجی امکان استفاده از امکانات وقفه CPU را میدهد
interrupt ناتوان کردن وقفه
interrupt جدا کردن
interrupt سیگنال از وسیلهای که به CPU اعلام میکند که نیاز به توجه دارد
interrupt نرم افزاری که سیگنالهای وقفه را می پذیرد و روی آنها کار میکند.
interrupt گسیختن
interrupt حرف دیگری را قطع کردن
interrupt منقطع کردن
interrupt قطع کردن
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
to interrupt any one's speech در میان سخن کسی امدن
To interrupt someone. To butt in. تو حرف کسی دویدن
vectored interrupt سیگنال وقفه که پردازنده را به یک تابع در آدرس مشخص هدایت میکند
vectored interrupt وقفه برداری
external interrupt وقفه خارجی
interrupt driven وقفه گرا
interrupt a connection قطع شدن یک اتصال
interrupt handler گرداننده وقفه
to interrupt a view جلو منظرهای را گرفتن
non maskable interrupt سیگنال وقفه با ارجحیت بالا که توسط نرم افزار یا دستورات دیگر قابل آسیب دیدن نیست
priority interrupt وقفه اولویت
program interrupt وقفه برنامه
to interrupt any one's speech سخن کسیرا گسیختن
interrupt vector بردار وقفه
program interrupt قطع برنامه
scanned interrupt وقفه پویش شده
system interrupt وقفه سیستم
to interrupt a friendship رشته دوستی را با کسی پاره کردن
clock interrupt وقفه زمان سنجی
automatic interrupt وقفه خودکار
automatic interrupt قطع خودکار
machine check interrupt وقفه بررسی ماشین
interrupt serrice routine روال سرویس وقفه
machine check interrupt وقفه مقابله ماشین
To interrupt someone . To cut some one short. حرف کسی را قطع کردن
daisy chain interrupt یک سیستم وقفه که در ان دستگاههای جانبی از طریق گذرگاه به کامپیوتر وصل می شوند
request درخواست می کنم
by request بنا بر خواسته [میل]
at the request of به خواهش [به درخواست]
on request وقتی که درخواست بشود
to g. any one's request درخواست کسیراپذیرفتن
request درخواست
request تقاضا خواسته
request خواستار شدن
request تمناکردن
request تقاضا کردن درخواست کردن
request تقاضا
request درخواست اماد کردن درخواست کردن
at my request مطابق با تقاضای من
on request of which [at his request] به درخواست او
at the request of بخواهش
at the request of برحسب
at the request of تقاضای
request سیگنال ارسالی توسط فرستنده به گیرنده وپرسش اینکه آیا گیرنده آماده دریافت داده است یا خیر.
request خواهش
request چیزی که کسی تقاضایش را دارد
request تقاضا برای چیزی
request متنی که حاوی اطلاعاتی درباره استاندارد جدیداست واز کاربرمی خواهد که متن را بررسی کندوتوضیحات اضافی را ایجاد کند
d. of a request عدم قبول خواهش
d. of a request در درخواست
work request برگ درخواست انجام کار برگ کار
I [O] request [IORQ] درخواست داده ورودی [خروجی] [رایانه شناسی]
REQUEST STOP ایستگاه درخواستی
Thank you for the confirmation of your request! از تایید درخواستتان خیلی متشکرم.
to grant a request درخواستی را اعطا کردن
My money request to him طلب من از او [مرد]
request stop ایستگاهیکهدرآناتوبوستنهازمانیمیایستدکهمسافرانخبردهند
request for quotation استعلام بها
request mast از طریق سلسله مراتب
request mast گزارش از طریق سلسله مراتب
request for quotation تقاضا برای اعلام قیمت
i humbly request that خواهش عاجزانه دارم که ...
request for proposal تقاضا برای پیشنهاد
letters of request rogatory
request for discharge عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
purchase request درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
mission request درخواست اجرای ماموریت هوایی
request modify درخواست تصحیح دارم درخواست تغییر میکنم
request signal علامت درخواست
to be in great request زیادمورد احتیاج بودن
to request the company of: حضور کسی را خواستن
to be in great request مورد احتیاج زیاد بودن
supervisor request درخواست نافر
request to send تقاضای ارسال
request time out تقاضای تایم اوت یک دقیقهای
request substitution تقاضای تعویض
to request issuance تقاضای صدور کردن
initial fire request درخواست ابتدایی اتش
input [output] request درخواست داده ورودی [خروجی] [رایانه شناسی]
request for price quotation درخواست مظنه قیمت
by popular [demand] request درخواست توده پسند
His request was in the nature of a command. خواهش اوحالت حکم ودستور را داشت
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
divorce granted at the a woman's request طلاق خلع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com