English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 119 (7 milliseconds)
English Persian
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
Other Matches
The husband and wife got into an argument . The husband and wife had an acrimonious exchange . زن و شوهر بگو مگوشان شد [بگو مگو کردند]
crowd بازور وفشارپرکردن انبوه مردم
crowd ازدحام
crowd شلوغی اجتماع
crowd گروه
crowd ازدحام کردن چپیدن
crowd جماعت
to crowd out ازتنگی جایابسیاری جمعیت بیرون کردن
crowd سرداب کلیسا
crowd جمعیت
husband شوی
husband کشاورز
husband گیاه پرطاقت
husband نر
husband شخم زدن کاشتن
husband شوهر
husband زوج
husband جفت کردن
husband باغبانی کردن شوهردادن
crowd the plate نزدیک به پایگاه اصلی قرارگرفتن
Move along, please! [in a crowd] لطفا بجلو حرکت کنید! [در جمعیتی]
to be a crowd-pleaser مردم نواز بودن
There were some angry looks in the crowd . قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
to the cheers of [the crowd] با تشویق [جمعیت]
the crowd scattereal جمعیت متفرق شد
husband and wife زن وشوهر
her much older husband شوهر بسیار مسن تر از او [زن]
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
he is a bad husband صرفه جو نیست
he is a bad husband خانه دار خوبی نیست
animal husband دام پروری
animal husband پرورش جانوران اهلی
A big crowd gathered. جمعیت انبوهی جمع شد
The crowd was pressing against the gate . جمعیت به درورودی فشار می دادند
privacy between husband and wife خلوت بین زن و شوهر
Her husband cant get a word in edgeways . به همسرش مهلت یک کلمه حرف نمی دهد
She leads her husband by the nose . سوار شوهرش است ( تسلط ونفوذ )
The husband and wife dont get on together. زن وشوهر باهم نمی سازند
A big crowd surged into the streets. جمعیت زیادی ریخت توی خیابانها
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
lost گمشده
lost منحرف
lost شکست خورده گمراه
lost گم شده
lost causes هدف تحقق نیافتنی
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause هدف تحقق نیافتنی
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
lost از دست رفته ضایع
lost زیان دیده
lost مفقود
lost ضاله
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
Get lost! <idiom> دورشدن
to get lost گم کردن
lost گلوله ناپیدا
lost از دست رفته تلف شده
to get lost گمراه شدن
to get lost گم شدن
lost document مدرک گم شده
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
lost documents اسناد و مدارک گم شده
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
He lost everything that was dear to him. آنچه برایش عزیز بود از دست داد
She lost her loved ones . تمام عزیزانش را از دست داد
no love lost <idiom> سوء نیت ،احساسبدی داشتن
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
He has lost count. حساب از دستش دررفته
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
he lost the seat دوباره بوکالت برگزیده نشد
lost mass افت جرم
lost head افت بار
lost cluster تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost child طفل لقیط
i have lost all patience طاقتم طاق شده است
lost chain زنجیره گم شده
lost chain زنجیره از دست رفته
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost animal حیوان ضاله
i lost the train به قطار نرسیدم
i lost the train قطار را از دست دادم
i lost sight of it از نظرم نهان گشت
lost target تیر خطا
lost time زمان مفقوده
contact lost تماس قطع شد
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
contact lost هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
contact lost هدف گم شد
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
lost animal حیوان گمشده
lost article لقطه
she has lost her roses چهره گلگونش زعفرانی شده است
lost article شیئی گمشده
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
lost time زمان گمگشته
long-lost کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
to recover lost time وقت گمشده را جبران کردن)
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
lost wax process ریخته گری با مدلهای مومی
lost wax process فرایند مدلهای مومی
The ship and all its crew were lost . کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
lost property office دفتر اشیای گم شده
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com