Dictiornary-Farsi | She was off hand with me today. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
She was off hand with me today.	امروز بامن سر سنگین بود ( بی اعتنا ء )


Other Matches

So what's today?	امروز چه خبر [تازه ای] است؟ [اصطلاح روزمره]
today	امروز
I need them today.	من آنها را امروز میخواهم.
today of all days	از همه روزها امروز [باید باشد]
today of all days	مخصوصا امروز
I weighed myself today .	امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
i have no work today	امروز کاری ندارم
I am very busy today .	امروز خیلی کار دارم
Does it have to be today (of all days)?	این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
I'll be at home today .	امروز منزل خواهم بود
What do you feel like having today?	امروز تو به چه اشتها داری؟
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
He was not supposed to come today .	قرارنبود امروز بیاید
A week from today	هفت روز پس از امروز
Today is my lucky day.	امروز روز خوش بیاری من است
I am in a good mood today.	حالش بهم خورد
She wont show up today.	امروز پیدایش نمی شود
It is foul weather today .	امروز هوا خیلی گند است
I am in an exuberant mood today .	امروز خیلی کیفم کوک است
This is important, not only today, but also and especially for the future.	این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
Never put off tI'll tomorrow what you can do today .	کار امروز را به فردا نیانداز
My voice is not clear today.	صدایم امروز صاف نیست
Today me, tomarrow thee. <proverb>	امروز من,فردا تو .
Have you had a blowle movement today ?	شکمتان امروز کار کرده ؟
It is a cool day today.	امروز هوا خنک کرده است
We wI'll be notified(informed)of the results today.	امروز جواب کار معلوم می شود
We had a nice long walk today.	امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
Never put off till tomorrow what maybe done today. <proverb>	آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
never put off till tomorrow what may be done today <proverb>	کار امروز به فردا مفکن
Today's weather is mild by comparison.	در مقایسه هوای امروز ملایم است.
I dont feel like work today.	جویای حال ( احوال ) کسی شدن
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today .	کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
Can I go earlier today, just as a special exception?	اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
pass from hand to hand	ترتب ایادی
hand in hand	دست بدست
from hand to hand <idiom>	از یک شخص به یک شخص دیگری
on the other hand <idiom>	درمقابل
second hand <idiom>	دست دوم
hand over <idiom>
hand over	تحویل دادن
try one's hand <idiom>	بیتجربه بودن
in hand <idiom>	زیرنظر
hand down	به ارث گذاشتن
hand down	بتواتر رساندن
hand down	پشت درپشت چیزی رارساندن
an old hand at something <idiom>	کارکشته
get out of hand <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
on hand <idiom>	حاضر
on hand <idiom>	قابل دسترس
hand in hand	دست دردست یکدیگر
hand-out <idiom>	پاداش ،معمولا از طرف دولت
on hand <idiom>	دردسترس
hand-out <idiom>
hand in	سمت زمین سرویس اسکواش
hand out <idiom>	از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down <idiom>	بدش به من
hand it to (someone) <idiom>	به کسی اعتبار دادن
hand in <idiom>	به کسی چیزی دادن
hand down <idiom>	وصیت کردن
hand in	سمت زمین سرویس
have a hand in <idiom>	مسئول کاری شدن
hand off	رد کردن توپ
hand off	کنار زدن حریف بوسیله توپدار
out of hand	فورا
near at hand	دم دست
near at hand	نزدیک
to come to hand	رسیدن
to get ones hand in	دست یافتن به
to get ones hand in	تسلط پیداکردن در
to hand	دردسترس
to hand down	بارث گذاشتن
to hand down	بدوره بعدانتقال دادن
to hand out	از پنجره اویزان کردن
to hand over	تحویل دادن
to hand over	واگذارکردن
to come to hand	بدست امدن
off hand	بی مطالعه
out of hand	غیر قابل جلوگیری
one hand	گرفتن توپ با یک دست
take a hand at	شرکت کردن در
on the other hand	از سوی دیگر
on one hand	ازیک طرف
on one hand	ازطرفی
on one hand	ازیکسو
on hand	در دست
on hand	وسایل موجود درانبار
on hand	موجود
off hand	بی تهیه
in hand	گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand	در جریان
in hand	در دست اقدام
hand over	تفویض کردن
hand over	به قبض دادن
hand over	فرستادن
near at hand	در دسترس
hand over	تسلیم کردن
hand out	حریف دریافت کننده سرویس
hand out	خطای سرویس
hand on	پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on	تسلیم کردن
To be an old hand at something.	درکاری سابقه وتجربه داشتن
to take in hand	دردست گرفتن
to take in hand	بعهده گرفتن
under hand	درنهان به پنهانی
under the hand of	به امضای
under the hand of hand	به امضای .....
right hand	دست راست
hand saw	اره قد کن
hand saw	اره دستی
on the other hand	ازطرف دیگر
He must have a hand in it.	حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
hand off	رد کردن توپ به یار
off hand	بدون آمادگی
at hand	دم دست
second hand	نیم دار
on the other hand <adv.>	طور دیگر
on the other hand <adv.>	به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.>	یکی انکه
on the one hand <adv.>	در یک طرف
hand-me-down	لباس ارزان ودوخته
hand me down	ارزان
hand me down	لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand	یاری دادن
second hand	کار کردن
second hand	مستعمل دست دوم
at hand	نزدیک
at first hand	در وهله نخست
at first hand	مستقیما
on the other hand <adv.>	ازطرف دیگر
on the other hand <adv.>	درمقابل
hand-me-down	ارزان
first-hand	اصلی
first-hand	مستقیم
hand	کمک
second hand	عاریه
hand-to-hand	دست به یقه
hand-to-hand	دردسترس
hand to hand	نزدیک
second-hand	ثانیه شمار
off-hand	پاس کوتاه روی سر
hand	امضا
hand	دستخط
hand	سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand	سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
right-hand	واقع در دست راست
hand	عقربه [ساعت ...]
second-hand	نیمدار
hand to hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand	طرف
hand to hand	دردسترس
hand-to-hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand	نزدیک
hand to hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand	دست به یقه
hand	دست به دست کردن
hand	خطای دست
hand	میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand	وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand	بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
second-hand	مستعمل
at second hand	از قول دیگری
old hand	ادم با سابقه و مجرب
first hand	نخستین بازی کن
hand	دسته دستخط
Do you need a hand?	میتونم کمکت کنم؟
have a hand in something <idiom>	در کاری دست داشتن
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
hand	خط
first hand	دست اول
for ones own hand	به خاطر خود شخص
for ones own hand	بابت خود شخص
hand out	خراب کردن سرویس اسکواش
to hand somebody something	به کسی چیزی دادن
second-hand <adj.>	کارکرده
little hand	عقربه کوچک [ساعت]
hand	دست
four in hand	گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
Do you need a hand?	کمک میخوای؟
hand	عقربه
hand	پهلو
hand	پیمان
at the hand of	بوسیله
hand	دادن
hand	کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
at the hand of	بدست
at second hand	بطور غیرمستقیم
hand	نفر
hand	دخالت کمک
off hand	فی البداهه
on the other hand <adv.>	از سوی دیگر
hand	شرکت
better hand	پیشی
better hand	تقدم