Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English
Persian
The car is now in perfect running order .
اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
Other Matches
marching order
[travel order]
دستور پیشروی
[ارتش]
perfect
ساختن چیزی که کاملا درست است
perfect
کاملا درست و بدون غلط
perfect
کامل
perfect
مام
perfect
تکمیل کردن
perfect
بی عیب تمام عیار
perfect
درست
perfect
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect
عالی ساختن
perfect foresight
اینده نگری کامل
perfect game
یک سری بازی بولینگ با 21استرایک
perfect game
باحداکثر 003 امتیاز
perfect gas
گاز کامل
letter perfect
جزء بجزء
perfect infinitive
مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
perfect information
اطلاعات کامل
perfect foresight
پیش بینی کامل
perfect end
همه تیرها به هدف
perfect competition
رقابت کامل
perfect arch
قوس دور تمام
letter perfect
کاملاوارد
present perfect
مربوط به ماضی نقلی ماضی نقلی
perfect number
عدد کامل
[ریاضی]
letter perfect
از بر
perfect liquid
نقدینه کامل
perfect liquid
پول نقد
perfect loss
زیان مطلق
perfect pitch
رجوع شود به pitch absolute
She is a perfect wife .
یک همسر کامل است
perfect gazes
گازهای ساده
in perfect trim
کاملا اراسته یا اماده
to be the perfect fit
<idiom>
مو نمی زند
past perfect
ماضی بعید
word-perfect
یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
word perfect
یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
future perfect
شامل زمان اینده نقلی که در انگلیس بصورت have willو have shall ساخته میشودونشانه خاتمه عمل درزمان اینده میباشد
It is a perfect fit.
کاملا" اندازه است ( لباس ،کفش وغیره )
perfect fluid
سیال کامل
perfect tense
ماضی کامل
perfect loss
زیان خاص
perfect loss
زیان خالص
perfect market
بازار کامل
perfect monopoly
انحصار کامل
perfect number
عدد بی کاست
perfect participle
وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
letter perfect
کلمه بکلمه
perfect tense
ماضی قریب
perfect radiator
تابنده کامل
perfect score
امتیاز کامل
practice makes perfect
<proverb>
کار نیکو کردن از پر کردن است
In perfect condition (shape).
کاملا" صحیح وسالم
tp perfect oneself in an art
در هنری سرامد یا کامل شدن
future perfect tense
زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
present perfect tense
ماضی قریب
tp perfect oneself in an art
در فنی متخصص شدن
perfect price discrimination
تبعیض قیمت کامل
past perfect tense
ماضی بعید
practice makes perfect
کارکن تا استاد شوی
practice makes perfect
کار نیکو کردن از پر کردن است
present perfect tense
ماضی کامل
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
running
در حرکت
running
مناسب برای مسابقه دو
running f.
جنگ وگریز
running
کارکرد
running off
از خط بیرون افتادن
Running
<adj.>
دویدن
to be in the running
مجال برد داشتن
re-running
نمایش مجدد
up and running
اماده برای عملیات کامل
re-running
دوباره دویدن
he came running
چون دوان دوان امد
running
جاری
re-running
برنامهی تکراری
running
مداوم
running mate
نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mate
اسب همگام
running bourd
رکاب
Blood was running .
خون جاری شد
running commentary
جزئیاتیکاتفاق
He was running like a madman.
عین دیوانه ها داشت می دوید
running board
تخته رکاب اتومبیل
rum running
حمل مشروب قاچاق
long-running
آنچهمدتهادرحالاجراباشد
My nose is running.
از بینی ام آب می آید
running mates
اسب همگام
running mates
نامزد معاونت ریاستجمهوری
hand running
بلاانقطاع
running track
لبهدرحالحرکت
hand running
پی درپی
hand running
متوالی
running surface
سطحجاری
running shoe
کفشدوندگی
running rail
ریلسیار
running mates
متحد انتخاباتی
running costs
پرداختروزانهپول
running mate
متحد انتخاباتی
running bowline
گره دار
running rigs
بکسلهای متحرک دریایی
running rate
اهنگ پاسخ
running part
قسمت رونده
running noose
کمند خفت دار
running lights
فارهای شناور دریایی چراغهای راه دریایی
running knot
گره بند
running knot
خفت
running fire
اتش پی در پی
running key
[کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
running fire
اتش مداوم
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
running hand
خط شکسته
running hand
خط مسلسل
running gear
قسمت حرکت کننده ماشین
running free
بادبانی با باد پاشنه
running free
خلاص کار کردن
running fix
نقطه انتقالی
running sand
ماسه بادی
running sand
ریگ روان
running spare
قطعات یدکی مورد نیاز واضافی قطعات اضافی همراه وسیله
running days
ایام هفته
running aground
به گل نشستن
running down case
دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
running end
سر طناب
to make the running
پیش قدم شدن
the sands are running out
مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
strainght running
فرود در مسیر مستقیم بااسکیهای موازی
silent running
دور ارام
silent running
حرکت زیردریایی با سکوت
silent running
سکوت زیردریایی
running with the ball
با توپ دویدن
running in parallel
پردازش موازی
running water
اب جاری
running torque
گشتاور پیچشی حرکت
running title
عنوان کوچک هر یک ازصفحات کتاب
running time
زمان رانش
running stitch
کوک کوچک زیر و روی پارچه
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
empty running
کارکرد خالی
running amok
جنون آنی
[روان شناسی]
running amok
جنون آدم کشی
[روان شناسی]
clear for running
طناب برای کشیدن ازاد است
running fight
جنگ و گریز
running water
اب روان
bleeding
[running]
رنگ پس دادن الیاف و نخ های رنگ شده پس از رنگرزی و بافته شدن فرش
continous running
گردش دائمی
empty running
کارکرد بی اثر
gun-running
واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
base running
دویدن بسوی پایگاه
gun running
واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
concentric running
حرکت دورانی
concentric running
حرکت چرخشی
This is a perfect (an excellent) site for a cinema(theatre house).
این زمین برای ساختن یک سینما جان می دهد
He is running ( runs ) the factory .
او کارخانه را می گرداند
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
Its no joke running a factory .
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
retrospective parallel running
اجرای سیستم کامپیوتری جدید با داده قدیمی برای اینکه آیا درست کارمیکندیا خیر
running bow line
چشمی زدن به طناب
Is there train running on time?
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
pneumatic-tyred running wheel
چرخشبادبایرچرخ
She is a perfect lady . She is a lady in the full sense of the word .
خانم به تمام معنی است
order
سفارش دادن دستور دادن
order
دستور دادن سفارش
order
مرتبه
order
امر
order
[placed with somebody]
سفارش
[ازطرف کسی]
to the order of
در وجه
order
مرتب کردن
in order to ...
تا
[اینکه ]
by order of
فرمان
order
حکم
to the order of
به حواله کرد
to the order of
بحواله کرد
order
حواله
order
حواله کرد حواله کردن دستور
order
خرید سفارش خرید
order
دستورالعمل دستور
order
[placed with somebody]
دستور
[ازطرف کسی]
in order to ...
برای
[اینکه]
order
رتبه
out of order
درهم برهم
order
دستور سفارش
order
سفارش دادن
order off
حکم خروج
second order
مرتبه دوم
out of order
خراب
order
راسته
order
کد عمل
order
پردازندهای که عملیات ریاضی و منط قی را کدگشایی کند و انجام میدهد مط ابق کد برنامه
order about
پیوسته پی فرمان فرستادن
out of order
از کار افتاده
out of order
نادرست
out of order
<idiom>
برخلاف قانون ،نامناسب
order
ن
in order that i may go
برای اینکه بروم
in order that he may go
برای اینکه برود
in order that
برای اینکه
in order
درست
in order
صحیح
in order
دایر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com